از دانشگاه تعطیل شده بودم دیرمم شده بودهوا داشت تاریک میشد داشتم با عجلع میرفتم خونه ک دیدم تو کوچمون اسمون اومده پایین خیلی ترسيدم برگشتم رفتم تو مجلس مذهبی اونجا ب یک زنه مامان ميگفتم خیلیم دوس ش داشتم تو خواب چادری بودم😶 بعد دوباره خاستم برم خونه ی پسره تو مغازش شیرینیو ماهی نذری میداد منم برداشتم تو خواب انگار از یچیزی دلم شکسته بود. اون پسره هم همش باهام حرف میزد منو میشناخت ولی من نمیشناختمش بنظرتون تعبیرش چیه😥
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.