هجدهمین بهار بدون شما در راه است...
هجدهمین سالی که صدباره به غم مینشینیم...
ترانه و آرمانی که سالهاست حسرت یک آغوش را دارند و تنهای خستهای که سالهاست در انتظار پروانه شدن نشسته...
باز هم تحویل کردن سال بدون پدر و مادر...
باز هم آخرین پنجشنبه سال و یاد و خاطرهی داغ بر دل نشستهی ما...
پدرم...مادرم...در نبودتان طئنه ها را زیاد مزه کردم...درد دلتنگی را خوب میفهمم...در میان بحث و جدل ها جملهی《دلم بحال یتیم بودنت سوخت》را زیاد شنیدم...شکستم و آخ نگفتم...
اما خودتان میدانید داغ همیشه داغ است...
میدانید که دلتنگی فراموش شدنی نیست...
کاش هیچ دلی در حسرت لبخند پدر مادر نباشد...
کاش هیج تنی طئم زانو زدن کنار سنگقبر پدر مادر را نچشد...کاش هیچ چشمی دلتنگیهایش را روی عکس پدر مادر نبارد...
پدرم...مادرم...همه را نوشتم تا بگویم در یک گوشه از این کهنه سراب، ترانه و آرمانی هستند که در نبودتان زندگی هیچوقت قواره تنشان نشد...
از طرف سینه سوخته ترین دوقلوها
برای دو فرشتهی بهشتی😔😔😔
(یچهها اگه دوست دارید به یاد کسایی که بینمون نیستن یه صلوات بفرستید)