ممنون هدی جون، شیرین کام باشی خالهش😘 اره واقعا، بیمارستان خیلی خیلی سخت و خستهکننده بود، تو خونه آرامش داریم هردومون... طفلی شوهرمم تنها مونده بود، هرچقدرم بهش میگفتم شبا بره خونه مادربزرگش قبول نمیکرد، میگفت خونه راحتم، رنگ به روش نمونده بود، خواب و خوراک نداشت، از یه طرفم سرماخورده بود، همه ش نگرانش بودم، مردا خودشونم یه پا بچهن، مراقبت میخوان!
درد زایمان هدی جونم بستگی به آستانه درد هرکسی داره... اگه بگم راحته و کمه و سخت نیست، دروغ گفتم! انقباضها که فاصلهشون کم میشه واقعا از ادم انرژی میبره. البته من زایمانم طولانی شد برای همین خسته هم بودم، ولی در کل قابل تحمل بود. یادت باشه تا هنوز به هشت فینگر نرسیدی، تو انقباضها فقط نفس بگیر، اصلا انرژیتو به داد و قال تلف نکن، دم کوتاه بازدم طولانی. تمرکزتو بده رو تنفست و شکمت. عالی جواب میده. ولی اون آخر کار دیگه ماما راهنماییت میکنه، اگه گفتن میتونی بری حموم، حتما برو، سرتو نشورا، فقط آبگرم رو شکم و کمرت بگیرن و حرکت گللگدکردنو انجام بده دیگه درد فراموشت میشه. آخرسر هم که بچه داره میاد و رو تختی، تا میتونی با دهن بسته داد بزن و کمرتو بچسبون رو تخت، یهو میبینی مثل ماهی لیز خورد و اومد...💗 یه انرژی و زور حسابی هم برای جفت نگه دار که پشت سر بچه بیاد، وگرنه میبرن کورتاژ و اینا، دردسر میشه!
راستی هدی جون روزی که دردات شروع شدن، اصلا غذای سنگین و نون و برنج اینا نخور، سعی کن تا میتونی خرما و شربت عسل و کاچی و اینجور غذاهای سبک پرکالری بخوری که انرژی داشته باشی، ولی رودههات سنگین نباشن، اذیت میشی