2726
عنوان

داستان زندگی مادر مهربانم

2875 بازدید | 59 پست

سلام این داستان زندگی مادر عزیز من است ... نمی دانم شاید هیچوقت نتونم زحمات و تمام خستگی ها و زجرهایش رو جبران کنم ...ولی خواهشا برای  سلامتیش دعا کنید ..فدای همتون:

وقتی سلولهایت تصمیم گرفتند دستان مرا شکل بدهند ،

دستان 18 ساله ات درهم پیچید برای خبر تصادف پدر!

وقتی دستان من اولین بار اکسیژن هوا را حس کرد،

دستان تو گره شد به آسمان برای نبود همدرد!

وقتی دستان من شروع به نوشتن آب ،بابا کرد ،

دستان تو در حال هول دادن ویلچر تکه گوشتی بود که نامش پدربود.

وقتی دستان من کارنامه کلاس اول را گرفت ،

دستان تو روسری سیاهت را درمرگ پدر محکم تر کرد.

وقتی  نیمه شبها کنار نور بی سوی چراغ علاالدین دستان من تمرین ریاضی حل می کرد!

دستان تو تند تند با فتنی های سفارشی همکلاسی هایم را با آن رنگ های جیغ می بافت .

وقتی دستان من روزنامه قبولی دانشگاه سراسری در رشته مهندسی را گرفت ،

دستان قاچ قاچ شده تو در حال سابیدن دیگ همسایه بود.

وقتی دستان من تور سفید عروسی را روی صورتم جا بجا می کرد،

دستان بدون ناخن وخال خالی تو با دستپاچگی وخجالت به مهمانها میوه تعارف می کرد.

 یه روزی مثل همین امروز  نه موی سپید داشتم نه غصه و دغدغه برای فردا .درست مثل امروز  دخترم بی دغدغه مست جوانیم بودم و  در اوج ...  اما الان من می دونم که چقدر زمان زود می گذره... پس  دخترا و پسرای  من قدر لحظاتون رو خوب بدونید ((مادری))


وقتی در دستان من تمام خوشبختی دنیا به کمک تو بود،

دستان تو باز هم پیچده شد، به واسطه قطره قطره سرم داروی شیمی درمانی

وقتی دستان من بهترین آبمیوهای دنیا را برایت باز می کرد دستان تو حتی نای نداشت آن را به دهان ببرد

اما دستان من این دفعه فقط وفقط برای تو به آسمان رفت

به روزگاری که از دستان همیشه خالی تو، جان را می گرفت، پیش خداوند شکایت برد.

 یه روزی مثل همین امروز  نه موی سپید داشتم نه غصه و دغدغه برای فردا .درست مثل امروز  دخترم بی دغدغه مست جوانیم بودم و  در اوج ...  اما الان من می دونم که چقدر زمان زود می گذره... پس  دخترا و پسرای  من قدر لحظاتون رو خوب بدونید ((مادری))


وخداوند مهربان، مهربان، دستان مرا خالی برنگرداندوبوسه ای از جنس شفا بر روی آن زد

ووقتی دستان من روی دستان تو قرار گرفت همه چیز تمام شد درد تمام شد ، وسرطان که در  اوج وجودت نفوذ کرده بود خجا لت زده از از خداوند ودستان تو آرام آرام از بدنت خارج شد .

حالا هنوز هم دستان تو باز می بافد و می بافد ، اما ایندفعه برای نوه هایت ...........

 یه روزی مثل همین امروز  نه موی سپید داشتم نه غصه و دغدغه برای فردا .درست مثل امروز  دخترم بی دغدغه مست جوانیم بودم و  در اوج ...  اما الان من می دونم که چقدر زمان زود می گذره... پس  دخترا و پسرای  من قدر لحظاتون رو خوب بدونید ((مادری))

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2728

واااي گريه ام گرفت

خدا شفاشون بده،خدا سايشون رو بالاي سرت حفظ كنه،خيلي عميييييق متأثر شدم،از ته دلم براشون دعا كردم،من هميشه توي خلوتم به خدا ميگم از عمر من كم كن به عمر مادرم اضافه كن كه تا اون هست من باشم و وقتي اون نيست من زودتر نباشم

چقد تاثیرگذار😍

دیگران راببخش...حتی وقتی متاسف نیستند بگذارحق با انهاباشداگراین ان چیزیست که به ان نیازمندند برایشان مهربفرست وخاموششان کن خودت رابه کوته فکری گره نزن این سلامت روانت راازتومیگیرد۰

واي عزيززممم

خيلي عالي بووود😭😢😢

خدا حفظش كنه برات

اين متنو بخونين حتما😍❤️👇🏻یکی تو 23 سالگی ازدواج میکنه و اولین بچه شو 10 سال بعد به دنیا میاره ،اون یکی 29 سالگی ازدواج میکنه و اولین بچه شو سال بعدش به دنیا میاره.یکی 25 سالگی فارغ التحصیل میشه ولی پنج سال بعدش کار پیدا میکنه ،اون یکی 29 سالگی مدرکشو میگیره و بلافاصله کار مورد علاقه شو پیدا میکنه.یکی 30 سالگی ریس شرکت میشه و در چهل سالگی فوت میکنه،اون یکی 45 سالگی رئیس شرکت میشه و تا 90 سالگی عمر میکنه. تو نه از بقیه جلوتری نه عقب تر.تو توی زمان خودت زندگی میکنی،پس آروم باش از زندگی لذت ببر و خودتو با کسی مقایسه نکن.

فدای همتون ...من هیچوقت خجالت نکشیدم که من مادرم با کار کردن منو بزرگ کرده ..... 

 یه روزی مثل همین امروز  نه موی سپید داشتم نه غصه و دغدغه برای فردا .درست مثل امروز  دخترم بی دغدغه مست جوانیم بودم و  در اوج ...  اما الان من می دونم که چقدر زمان زود می گذره... پس  دخترا و پسرای  من قدر لحظاتون رو خوب بدونید ((مادری))
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2687
2730