من هرشب برای پسر کوچولوم قصه تعریف میکنم بعد امشب هم قصه تعریف کردم همسرم گفت این قصه های قشنگ و آموزنده رو از کجا دانلود کردی گفتم عزیزم من از خودم در میارم تعریف میکنم همسرم تعجب کرده بود بهم گفت واقعا خودت درست میکنی ؟گفتم آره بهم گفت یه دفتر بزرگ بخر بنویس خیلی قوه تخیل عالی داری. بنویس بده چاپ کنن. الان فکر میکنم اگه بنویسم چاپ میشه یعنی ؟😐
هروقت ناامید شدم هروقت کم آوردم فقط یک جمله با خودم گفتم که آرومم کرد (این نیز بگذرد)
من همیشه محترمانه و با ادب نظرمو بیان میکنم. هر جا ادب نشون دادم و بی ادبی دیدم عین خودشون رفتار نمیکنم و نمیگم با هرکی عین خودش، فقط به این فکر میکنم که من از یه گوساله توقع ادب ندارم! چون اون تو طویله بزرگ شده، از طرفی بین گاوها هم رشد کرده! در مورد خیلیا هم همینطوره. مراقب شخصیت خودتون باشید🤩🌹سر تا پایم را خلاصه کنندمی شوم "مشتی خاک"که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه، یا "سنگی" در دامان یک کوه، یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس، شاید "خاکی" از گلدانیا حتی "غباری" بر پنجره! اما مرا از این میان برگزیدند :برای" نهایت"برای" شرافت"برای" انسانیت"و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :" نفس کشیدن "" دیدن "" شنیدن "" فهمیدن "و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمیدمن منتخب گشته ام :برای قرب برای رجعت برای سعادت من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:به انتخاب، به تغییر ، به شوریدن، به" محبت "
چشم حتما یکی بود یکی نبود یه خرگوش بود که خیلی تپل بود وقتی بقیه خانواده میرفتن دنبال غذا خرگوش تپل تو خونه میخوابید هرچی که بقیه خانواده میگفتن بیا و برای جمع آوری غذا تو هم کمک کن گوش نمیکرد و فقط توی خونه دراز میکشید و غذا میخورد یک روز وقتی خانواده خرگوش تپل رفتن مزرعه خرگوش تپل حوصله اش سر رفت و از لونه بیرون رفت کمی که دور شد یه روباه بدجنس چشمش افتاد به خرگوش تپل و با خوشحالی یواشکی نزدیک خرگوش تپل شد خرگوش تپل وقتی متوجه روباه بدجنس شد پا به فرار گذاشت ولی از بس چاق شده بود نمیتونست سریع بدوه در همین موقع پدر و مادر خرگوش تپل که داشتن میومدن سمت خونه متوجه شدن که تپل بیرون رفته تند تند دویدن اطراف لونه و دیدن روباه داره خرگوش تپل و دنبال میکنه و چیزی نمونده بیوفته تو چنگ روباه برای همین کاری کردن که روباه هواسش پرت بشه و دنبال مامان خرگوش و بابا خرگوش بره خرگوش تپل هم فرار کرد و رفت داخل لونه چند لحظه بعد هم پدر و مادرش اومدن خرگوش تپل فهمید که باید مثل بقیه خانواده تلاش کنه و زحمت بکشه اینطوری هم تپل نمیشه هم وقتی روباه دنبالش دوید میتونه فرار کنه و نجات پیدا کنه.... خخخخخخخ 😂 میدونم زیاد جالب نبود ولی فلبداهه گفتم دیگه
هروقت ناامید شدم هروقت کم آوردم فقط یک جمله با خودم گفتم که آرومم کرد (این نیز بگذرد)
چشم حتما یکی بود یکی نبود یه خرگوش بود که خیلی تپل بود وقتی بقیه خانواده میرفتن دنبال غذا خرگوش تپل ...
جالبه
به نظر من اتفاقا حرف همسرت رو جدی بگیر. مگه بقیه که کار کودک انجام میدن چی مینویسن؟
من همیشه محترمانه و با ادب نظرمو بیان میکنم. هر جا ادب نشون دادم و بی ادبی دیدم عین خودشون رفتار نمیکنم و نمیگم با هرکی عین خودش، فقط به این فکر میکنم که من از یه گوساله توقع ادب ندارم! چون اون تو طویله بزرگ شده، از طرفی بین گاوها هم رشد کرده! در مورد خیلیا هم همینطوره. مراقب شخصیت خودتون باشید🤩🌹سر تا پایم را خلاصه کنندمی شوم "مشتی خاک"که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه، یا "سنگی" در دامان یک کوه، یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس، شاید "خاکی" از گلدانیا حتی "غباری" بر پنجره! اما مرا از این میان برگزیدند :برای" نهایت"برای" شرافت"برای" انسانیت"و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :" نفس کشیدن "" دیدن "" شنیدن "" فهمیدن "و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمیدمن منتخب گشته ام :برای قرب برای رجعت برای سعادت من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:به انتخاب، به تغییر ، به شوریدن، به" محبت "