...رسیدیم به روزای خونه تکونی و من افتادم به جونه خونمون....داشتم لوسترا رو تمیزمیکردم که یهو پام پیچ خورد به بغل افتادم زمین....ترسیده بودم رفتم درلز کشید به پشت...یه لحظه دقت کردم دیدم بچه تکون نمیخوره...رقتم شیرینی خوردم به چپ دراز کشیدم باز خبری نبود سه روز منتظرشدم...تکون میخورد اما مثه قبلا ها نبود که از این پهلو به اون پهلو بشه....نگران رفتم پیشه دکتر سونو نوشت و سونو گف اب کیسه ی جنین حداقل نرماله مایعات زیاد بخور و استراحت مطلق....وای خدای من بازم خواب خواب...ترکیدم از یست دراز کشیدم...همونطور استراحت مطلق شدم هفته ی 35 و دردای جزر اورم شرو شد...تا اون هفته اب کیسه ی جنین رو به حداقل نرمال رسوندم و بعد از اون مشغول تحمل دردایی که اعصابمو خرد میکرد شدم....کمرم همچنان تیر میکشید ول میکرد که از خواب میپریدم شبا تا صب نشسته میخوابیدم....یه روز دردام اونقدری زیاد شد که رفتم بیمارستان و انقباضات رحمی رو کنترل کردو گف دردای زایمانه...داره شرو میشه....رنگ به روم نبود اخه تو هفته ی35 زود بود برا نی نی....گفتن برو خونه بدتر شدی بیا....نگران رفتم توهفته36دردی ازم بلند شد که نا برام نموند رفتیم بیمارستان....ماما معاینه کرد و گف رهانه ی رحم دو فینگیر بازه یعنی دوسانت...ولی دردات پشت سره هم نیس برو پشت سره هم شد دردات بیا....رفتم خونه یه هفته گذشت دردا یه ساعت بود سه ساعت نبود....دوهفته دیگه شد و خبری نشد....رفتم دکتره خودم و معاینه کرد گف همون دو سانته....فرقی نکرده....شدم هفته ی 39 و 4روز احساس کردم باز بچه مثه اون روزایی که تکون نمیخورد بازم تکون نمیخوره....رفتم سونو بازم گف ابه کیسه جنین کمه...رفتم پیشه دکترم و معاینه کرد گف نمیشه بیشتر از این صبر کرد و باید زایمان کنی....گف طبیعی با سز??گفتم طبیعی...امپول فشار نوشت....
رفتم ازخونه وسایلامو برداشتمو با استرس رفتیم بیمارستان....مامانم سره کار بود بهش زنگ زدم که دارم میرم بیمارستان...خواهرشوهرم پیشم بود رفتم پذیرش و کاغذ بستری رو دادم...حسین همون پایین موند نزاشتن بیان بالا