2726
عنوان

💞خاطره ی بارداری و زایمان من💞

15595 بازدید | 284 پست

سلام دوستان نی نی سایتی من...دلم خواست خاطره ی بارداری گ زایمانه خودمم بنویسم


تو دوران نامزدیمون با اقامون تصمیم گرفتیم تا دو یا سه سال دست نگه داریم برای بچه...هر دومونم راضی بودیم....بعد هشت ماه که رفتیم سره خونه زندگیمون ماه اول روزای اول خوب بود و من خودمو با خونه ی تازه عروسم سرگرم میکردم و عشق میکردم(میدونین ک ادم چقد عشق میکنه باخونش)...یه ماه که گذشت کم کم دیگه حوصله ام سر رف...تنها تو خونه میپوکیدم....تصمیم گرفتم کم کم مخ اقامونو بزنم برا بچه...کار زیاد سختیم نبود فقط اراده میخواست...یه شب حسین ک اومد خونه گفتم فردا میخوام از دکترم وقت بگیرم برا یه چکاب کامل برم پیشش...اونم مخالفتی نکرد

....فرداش ک رفتم دکتر از احوال عمومیم پرسید از قبیل اینکه منظم پری میشم یانه...موقع پری درد دارم یانه...از جوابایی که دادم و معاینه ی شکمی که کرد گف احتمال میدم تنبلی تخمدان داری....فرستاد سونو...وقتی جواب سونو رو دید گف اتدازه ی فولیکولات حداقل نرماله...گف نمیخوای باردار شی?گفتم فعلام نه...گف ولی از نظر من بهتره جلوشو نگیری...چون تضمین نمیکنم بعد دو سال راحت بتونی باردارشی یانه....از حرفش ترسیدم...به حسین که گفتم گف حتما چیزی میدونه که میگه....بهتره بیخیال دوسال شیم...از ماه بعد رفتیم تو اقدام....ماه اول با ناامیدی کامل پری شدم سره مپقع...رفتم دکتر قرص و داروی قوی تر داد بهم...ماه دومم نشد...ماه سومم رفتم قرص قوی تر داد....ولی بازم پری اومد....ماه چهارم امپول داد....پری زود ار از وقتش اومد....ماه پنجم که رفتم گف این بارم امپول و قرص میدم اگه نشد باید بری عکس رنگی ببینیم لوله هات مشکلی دارن یا نه اگه داشته نداشته باشن همسرت باید ازمایش اسپرم بده....خیلی ترسیده بودم...اخه میگفتن درد عکس رنگی شدیده...مثه درد زایمان...همون امپول فشاری که تزریق میشه برا اومدن درد زایمان به دهانه ی رحم تزریق میشه و دردش چند برابره...خدایی شب رو نتونستم بخوابم....به حسین گفتم این ماه شد شد اگه نشد دیگه نمیرم دکتر

..ماه پنجم که شد از مپعده پری یه روز گذشت...خوسحال بی بی چک گذاشتم و یه خط خیلی محو افتاد رفتم دکتر از نوشت رفتم از اما جواب متفی بود و من بلافاصله پری شدم...ناامید ترو افسرده تر از قبل....زنگ زدم به دوسته دوران دبیرستانم ...جریان رو که گفتم گف منم مثه تو بودم...دم کرده ی تخم شوید بخور حل میشه(اون سه ماهه بارداربود)با خودم گفتم ضرری که نداره میخورم شاید فرجی شد....از روز دوم پری شروع کردم به خوردن تا یه ماه...به موعده پریم دو روز مونده بود دل تو دلم نبود بی بی چک گذاشتم یه خط محو افتاد دوساعت بعد یکی دیگه گذاشتم و بلزم افتاد تا ظهر 15تا بی بی چک استفاده کردمو همش مثبت افتاد جمعه بود و به حسین گفتم هر طور که شده بلید یه ازمایشگاه پیداکنی من دل تو دلم نیس...کله شهرو گشتیم و تو یه بیمارستان رفتم از دادم....اومدیم خونه...گف دوساعت دیگه زنگ بزنین جواب بدم....اون دوساعت برام وسال گذشت...حسین زنگ زد و دیدم رنگ صورتشسرخ شد....جواب لزمایش با بتای200 مثبت شده بود و خدا یه فرشته ی کوچولو تو شکمم گذاشته بود....پریدم بغل اقایی داشتم از خوشحالی گریه میکردم....حسین قران رو باز کرد اولین اسمی که اوند اسرا بود....دومی رو که بلز کرد طاها اومد...گف اگه دختر بود میزاریم اسرا اگه پسر شد طاها....خلاصه بارداریه من از اخرای شهریور سال 94شروع شد...تا هفته ی دوازده هیچ مشکلی نداشتم کارهای روزمرگیمو انجام میدادم حتی کمک مادرشوهرمم میرفتم(ناگفته نماند مادرشوهره من از مامانمم نزدیک تره برام)تااینکه رفتم سونوی غربال و گفتن جفت جنین اومده پایین تا دهانه ی رحم 2میلی فاصله داره ممکنه سره راهی بلشه و فقط باید استراحت مطلق باشی....از اون روز گرفتم تو خونه خوابیدم...روزای سختی بود حوصله ادم میپوکید...حتی یه شب اونقد درد داشتم مثه درد پری ک رفتیم بیمارستان گف اصلا نباید تکون بخوره احتمال سقط زیاده...دیدم حسین ناراحته ولی چیزی به من نمیگف اخرشم از زیر زبونش کشیدم بیرون و گف احتمال خون ریزی داری....اول گریم گرف شکمم لمس کردم گفتم هرچی خدابخواد راضیم....ولی داشتم منفجرمیشدم...هر لحظه که میرفتم دستشویی منتظربودم بچه بیوفته....خیلی عذاب اور بود....بعد اون توهفته ی16فهمیدم بچم پسره...الهی مامان قربونش بره....بعد از اون استراحت کامل و ماجراهای بسیار رسیدم هفته ی27و سونو گف جفت کاملا بالا کشیده شده و جای نگرانی نیس وجنین خلفیه....بعد از اون حالم خوبه خوببود دردی نداشتم

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

...رسیدیم به روزای خونه تکونی و من افتادم به جونه خونمون....داشتم لوسترا رو تمیزمیکردم که یهو پام پیچ خورد به بغل افتادم زمین....ترسیده بودم رفتم درلز کشید به پشت...یه لحظه دقت کردم دیدم بچه تکون نمیخوره...رقتم شیرینی خوردم به چپ دراز کشیدم باز خبری نبود سه روز منتظرشدم...تکون میخورد اما مثه قبلا ها نبود که از این پهلو به اون پهلو بشه....نگران رفتم پیشه دکتر سونو نوشت و سونو گف اب کیسه ی جنین حداقل نرماله مایعات زیاد بخور و استراحت مطلق....وای خدای من بازم خواب خواب...ترکیدم از یست دراز کشیدم...همونطور استراحت مطلق شدم هفته ی 35 و دردای جزر اورم شرو شد...تا اون هفته اب کیسه ی جنین رو به حداقل نرمال رسوندم و بعد از اون مشغول تحمل دردایی که اعصابمو خرد میکرد شدم....کمرم همچنان تیر میکشید ول میکرد که از خواب میپریدم شبا تا صب نشسته میخوابیدم....یه روز دردام اونقدری زیاد شد که رفتم بیمارستان و انقباضات رحمی رو کنترل کردو گف دردای زایمانه...داره شرو میشه....رنگ به روم نبود اخه تو هفته ی35 زود بود برا نی نی....گفتن برو خونه بدتر شدی بیا....نگران رفتم توهفته36دردی ازم بلند شد که نا برام نموند رفتیم بیمارستان....ماما معاینه کرد و گف رهانه ی رحم دو فینگیر بازه یعنی دوسانت...ولی دردات پشت سره هم نیس برو پشت سره هم شد دردات بیا....رفتم خونه یه هفته گذشت دردا یه ساعت بود سه ساعت نبود....دوهفته دیگه شد و خبری نشد....رفتم دکتره خودم و معاینه کرد گف همون دو سانته....فرقی نکرده....شدم هفته ی 39 و 4روز احساس کردم باز بچه مثه اون روزایی که تکون نمیخورد بازم تکون نمیخوره....رفتم سونو بازم گف ابه کیسه جنین کمه...رفتم پیشه دکترم و معاینه کرد گف نمیشه بیشتر از این صبر کرد و باید زایمان کنی....گف طبیعی با سز??گفتم طبیعی...امپول فشار نوشت....


رفتم ازخونه وسایلامو برداشتمو با استرس رفتیم بیمارستان....مامانم سره کار بود بهش زنگ زدم که دارم میرم بیمارستان...خواهرشوهرم پیشم بود رفتم پذیرش و کاغذ بستری رو دادم...حسین همون پایین موند نزاشتن بیان بالا

2728

....رفتم لباسامو پوشیدم....برخلاف روزای قبل اصلا هیچ دردی نداشتم...از استرس فقط حرف میزدم نمیدونم چم بود انگار امادگیشو نداشتم...از برا از خون گرفتن و سرمم رو وصل کردن...مامان گف برو اتاقی ک اسمش بنفشه بود....نمیدونین چه اتاقی بود همه چیزش ست بنفش بود پرده هاش دیواراش کمداش...وارد اتاق که شدم دلم اروم شد اخه فقط یه تخت برا زایمان بود انگار همه اتاقای زایمان یه تختی بود....حتی همراه هم میزاشتن کنارم بمونه...برا همراهم مبل راحتی گذاشته بود سرویس کامل حموم و فرنگی هم مخصوص اتاقم داشت اونم چه سرویسی....اینقد برق میزد ادم کیف میکرد....یه گوشه از اتاقم مخصوص نی نی بود ترلزو و سانتی متر داشت و پتوهای خوشگل برا نی نی...واما تخت زایمان...تاحالا ندیده بودم از نزدیک انگار ترسناک تر ازاون نبود اصلا....نصفه تخت نبود به جای نصفه تختی که نبود دوتا پایه داشت برای گذاشتن پاها برای راحتی هنگام زایمان مثه تختی که میریم برا معاینه اما بزرگتر و راحتتر....سونو هم داشت...مامان اومد و گف اماده ای دخترم??گفتم بله....امپول فشار رو زد به سرمم و رفت....هرلحظه منتظر بودم که الان دردم شرو میشه...ساعت 7:30بود شدساعت8:30خبری نشد...ماما هی میومد میگف خبری نیس گف نه ....منم داشتم شامم رو میخوردم یهو ضعف نکنم وقتی دارم زور میدم....ساعت9:30شدو خبری نشد...اخرش دکتری که شیفت بود اومد گف بربم برا سز...گفتم چرا سز....گفتم سز بهتره...گفتم من برا طبیعی اومدم نمی م برا سز...گف نصفه شب زنگ بزنن ب من بگن بیا برا سز نمیاما...اینقد حرصم گرفت گفتم خی نیا....من میمیرم ولی سز نمیرم...دکترم گذاشت رف(البته ناگفته نمتند بعدش زنگ زدم به حسین گفتم چی شده گف من بادکتر حرف زدم گفتم از اشناای رییس بیمارستانیم زنگ بزنیم میاین دیگه..اونم ناچارا قبول کرده)دلم خنک شد که حسین تونسته بود جوابشو بده...ساعت ده که شد ماما اومد گف نخیر انگار نی نی قصدنداره بیاد باید به زور بیاریمش و کیسه ی اب جنین رو با تیغ مخصوص پاره کرد...واز اونجا بود که دردا شرو شدن...رفتن اب جنین ازم حس جالبی بود...مامانمم کنارم بودو ارامش خوبی به ادم میداد....اوایل دردا قابل تحمل تر بود یه ساعت همین طور درد مبومد میرفت...پشت سره هم بود ولی شدید نبود ماما ک معاینه کرد گف عالیه تو یه ساعت4سانته....منم به خودم امیدواری میدادم امید دیدن پسرم همه وجودمو پرکرده بود...ساعت دوم ک شرو شد دردا بدتر شد انگارکمرمو از وسط دوشقه میکردن....احساس دفع میکردم هی مبوفتم من دستشویی دارم میگفتن نداری بچه داره میاد ولی بخدا من دستشویی داشتم با هزارتاالتماس رفتم رستشویی ولی نیومد ک نیومد برگشتم س،ه حام بازم احساس دفع....و بازم رفتم wcولی نیومد سه چهارباری رفتم اخرش مامان گف دختر توس ه جات بخواب دفع هم داشتی همون سره جات بکن کشتی تو مارو بیچاره ها ذله شده بودن از دستم....رفتم سره جام ذرلز کشیدم ساعت دومم داشت تموم میشد و من داشتم از درد دست مامان رو فشار میدادم....یه جیغ بلند کشیدم اگه نمیکشیدم حالم بد میشد...ماما اگمد گف جیغ کشیدن خودتو اذیت میکنه جیغ نکش عوضش انگار داری شمع فوت میکنی محکم فوت کن تا دردات ساکت شن...وواقعا هم معجزه کرد و من همین طوری به مرحله ی فول رسیدم...ناگفته نماند وقتی دردا میرف یه چنتا خرما میخوردم تا جون داشته باشم...ساعت1:30شد ماما اگمد و معاینه کرد و گف بچه داره میاد...همین یه جمله کافی تا دوباره انرژیم برگرده و زور بزنم...قبل زور زدن از تو فیلمایی که از تو یوتیوب دیده بودم یاد گرفته بودم انجام دادم ماما گف افرین خوبه خمین طوری ادامه بده....درد داشتم ولی دیگه اونقد درد کشیده بودم که عادت شده بود برام....ماما گف سرمسو قطعکندیگه نیاز نیس به امپول فشار....قطع کردن همانا و دردای من پر کشیدن همانا...یه چند لحظه ک گذشت گفتم دیگه ب من زور نمیاد زور بزنم دردم ندارم....ماما گف بچه چقد تنبله حتما با زور لگد باید بیاد بیرون . سرمو دوباره وصل کرد...اخرای توانم بود برا زور زدن مامان گف راحله داره میاد نگا سرش داره میاد....همینو ک کشنیدم یه یاعلی گفتم تمام زوذمو زدم ...سره بچه اومده بود بیرون....حالانوبته کتفش بود یه زوره دیگه زدم و کتفشم اومد....لحظه ی نابی بود...انگار از درونم یه ماهی لیزخورد و رفت بیرون گ درونم لرزید....شکمم تو یه عحظه خوابید و بچه به دنیا اومد...وای خدای من...همه ی دردام پر کشیدن انگار چن لحظه پیش رو به موت نبودم....از خوسحالی میخندیدم گریه میکردم

...مامانم سرمو بوسید و گف تو از من پرتحمل تر بودیا....و ب سوخی گف دختر این زور زدنا رو از کجا یار گرفتی ناقلا....گف ببین مامانی چقد نوه ام نازززهههه....خیلی خوشگله....بند ناف بچمو بریدن و گذاشتن رو سینم ...حس فوق العاده ای داشتم همه زحماتم رو میدیم...اخ که جقد حس شیرینی بود...بچه رو برداشتن و دوره پتو پیچیدن و بردن برا قد ووزن وحموم....منم بایه فشار دیگه حفترو دادم بیرون...بخیه هارو اصلا نفهمیدم چون داشتم باحسین حرف میزدم...از خوشحالی صدای هردومون میلرزید...بعد 10تابخیه رفتم بدنمو تو حموم شسامو سوار ویلچر شدم رفتم تو اتاقمو بچمو اوردن و اولین شیرمو بهش دادم....وای خدا چقد ناز میخورد....تاخوده صب چش رو هم نزاشتم و بهش شیر داد....


خدایا دامن همه ی منتظرا رو سبز کن...آمین

وایی خدا کی میشه همیچین روزی واس من فرا برسه،چشمو ببندن باز کنن ببینم تو زایشگاهم.

استارتر منم جفتم از هفته 17سرراهی کامل بود ک ب درخواست دکترم توی هفته 26رفتم سونو دادم دکتر گفت خیلی کم بالا اومد ولی همچنان پایینه.بنظرت بعد این بالا میره😢

الان 28هفتمه..

داستان قشنگی بود با هر کلمه اشک چشام ریخت برات سلامتی ارزوشون وامیدوارم نینیت همیشه سلامت باشه .برامنم دعا کن که این لحظه های ناب رو تجربه کنم

فقط یسوال منم تنبلی تخمدان دارم و ماه چهارم اقدامم کلی قرص و امپول استفاده کردم میخواستم ببینم واقعا با همون دم کرده شوید باردار شدی ؟؟؟؟چجوری استفاده میکردی؟؟؟؟

کی بشه منم تیکر بارداری بزارم ومنتظر اومدن نینیم باشم؟؟؟!!! من به دستای خدا خیره شدم 
خب؟ وای منم یکسال ونیمه جلوگیری میکنم نکنه اینجوری شم😢

من دوسال جلوگیری داشتم و اولین رابطم قرص خوردم ک هیچ،ماه بعدم باردار شدم خداروشکر ،اصلا فکرشم نمیکردیم 

بهم بگید براتون حمد بخونم
وایی خدا کی میشه همیچین روزی واس من فرا برسه،چشمو ببندن باز کنن ببینم تو زایشگاهم. استارتر منم جفتم ...

عزیزم رحم ک بزرگتر میشه جفت رو میکشه بالا....امیدوار باش

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730