2777
2789

من تو خیابون که راه میرفتم‌نمیتونستم جلوم و آدما رو نگاه کنم

همش سرم پایین بود

چندین بار خودمو مجبور میکردم سرمو بالا بگیرم و حتی به صورت آدما نگا کنم 

حس وحشتناکی داشت جوری که دستشمو مشت میکردم که حالم بدتر نشه

الان یکم بهترم

مشاوره اینا نرفتم

🥲بعد از دو سال و نیم منو تنها گذاشت.

ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.

قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.

تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.

لینک 100% رایگان تست DMB

جالبه همین امروز من در مودرش صحبت کردم الان شده تاپیک...بله من شدم

بگو چیکار کردی

۲۴ سالمه بیرون برم عین کسخلا هول میشم اونوقت خونه با زبونم همه رو قورت میدم😐

سرخ میشم هول میکنم حالم بد میشه نفسم میگیره باعث شد بعد از دانشگاه سر کارم نرم اعتماد ب نفسسم خیلی پایینه

من تو خیابون که راه میرفتم‌نمیتونستم جلوم و آدما رو نگاه کنمهمش سرم پایین بودچندین بار خودمو مجبور م ...

راهکار مشاور چی بود؟

منم نگامو میدزدم

چش تو چشم میشم ولی نه زیاد

بگو چیکار کردی۲۴ سالمه بیرون برم عین کسخلا هول میشم اونوقت خونه با زبونم همه رو قورت میدم😐سرخ میشم ...

ببین من تو تاپیک قبلی هم گفتم من مشکل اضطراب اجتماعی رو از یه سانحه تو بچگی گرفته بودم...من تو بچگی توسط یه مردی دزدیه شده بودم وببین اصلا واقعیت نداشت اما ترس اون موقع تو ذهنم بود...این مشکل باعث شده بو میرم تو خیابون یا حتی مهمونی دچار اضطراب بشم و نفسم بگیره و ضربان قلبم بره بالا و حتی عصبی بشم و جیغ بزنم.در خصوص درمان هم باید بگم هیچ دستاوردی نداشت جز دارو و این چیزا....تا اینکه یه روز فیلم ماتریکس یک رو دیدم و دیدم که دنیا واقعا وجود نداره و یه روز رفتم بیرون و حس میکردم واقعا دینای اطرافم وجود ندارن و همه چیز ساختگیه...اوایل خوب سخت بود اما کم کم این برام عادی سازی شد

ببین من تو تاپیک قبلی هم گفتم من مشکل اضطراب اجتماعی رو از یه سانحه تو بچگی گرفته بودم...من تو بچگی ...

پس فیلم ماتریکس یکو ببینم دنیا برام عین جوک میشه😂😂😂

شاید خنده دار باشه اما بری تو بحرش میبینی دقیقا همچین چیزی وجود داره

حتما میبینمش ب قول معروف شاید من دنیا رو جدی گرفتم که همه چی برام سخت و سنگینه تو خاطرع تلخ داشتی منم پدرم و مادرم مدام دعوا میکردن من تو استرس دائم بودم و کلا پدرم خودش ادم استرسی هست و ب منم استرس وارد میکردددد نری اونجا ندزدنت اینجوری نشه اونجوری نشه فلان منو کلی ترسوندددد الانم خودش شاکیه که چرا اجتماعی نیستم چرا سر کار نمیرم با وجود ۲۴ سال سن

حتما میبینمش ب قول معروف شاید من دنیا رو جدی گرفتم که همه چی برام سخت و سنگینه تو خاطرع تلخ داشتی من ...

اون که بخوای حساب کنی همه والدین اینطورین...کاملا هم میفهمم که منظورت چیه و چه حسی رو تجربه کردی.پدر منم نمیگه دخترم صبح بزن بیرون شب هر ساعتی خواستی برگرد....دعواهای خونوادگی هم کمتر کسی هست که ندیده باشه..اما درمان این قصه دست خودته و اگر همش تو موقعیتش قرار بگیری کم کم این موضوع حل میشه.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز