ساعت یک و نیم ظهر خوابیدم
(نمیگن خوابن ... چون نزدیکیم هر ساعت بخوان میان)
آیفون زدن رفتم برداشتم
دوبار هم میگم کیه جواب نمیده
گوشی گذاشتم رفتم دراز کشیدم
دوباره آیفون زدن
میگم بله هیچی نمیگه
دوباره میگم کیه جواب نمیده
پنج دقیقه صبر کردم
صدای مادرش با داد میگه .
... (اسم شوهرم) بگو بیاد کارش دارم
شوهرم میره درم میبنده
وقتی اومده میگم چکار داشتن میگه کمد جابه جا کردم
پارسال سه روز عقد بودیم شوهرم تنهایی فرش شست
دو روز بعدش اومدن خونمون مهمونی مادرش پاش دراز کرد گفت آخ ... فرش شستم درد گرفته
شوهرم زار زار گریه کرد ... باورم نشد سه روز عقد بودیم باید تو آسمانها میبود ... فرش رو هم که خود شوهرم شسته بود
یه پسر مجرد با هیکل خیلی درشت داره دست به سیاه سفید نمیزنن
باباشون همینطور
شوهرم از هفت صبح تا ده شب کار کنه باباش دوساعت تو ظهر میاد بعد سود نصف گفته میگیرم!!!!!
درد بزرگترم آینه
با شوهرم خواستیم بریم بیرون یه سبد پیک نیک کوچولو که توش فلاسک و میوه و بشقاب و لیوان توش بود آماده کردم
شوهرم میگه مگه من خرحمال توام این بردارم
بچه ها خیلی داغونم .... برا من اینطور به برا اونا اینطوری
چکارررررر کنم؟؟؟؟