یه هفته پیش رفتم بازار یه پسر هی تیکه می نداخت من که ازدواج کرده بودم اصلا بهش توجه نکردم رفتم خونم صبح که خواستم از خونه بیام بیرون دیدم در خونه وایساد بهش گفتم تو اینجا چیکار میکنی بهم میگه میخوام بیام خواستگارید من که خند داشتم می مردم بهش گفتم تو یه روز عاشقم شدی بهم میگه عشقبایهن نگاه باور داری من گفتم نه اون گفت اشکالی نداره بعد که ازدواج کردیم عشقم بهت ثابت میکنم(بچه ها دلیل خندم از جمله ام این هیچ کس تو محله ما جرعت نمیکرد بیاد خواستگاریم چون بابا اینا حصابشو میرسید چند سال یه دونم خواستگار نداشتم حال بعد چند تا بچه خواستگار پیدا کردم خخخ) بهش گفتم ازدواج کردم گفت دیگه این قدیمی شده این حرفا با هربدبختی شد ردش کردم منم خیال کردم دیگه سراغم نمیاد به شوهرم گفتم تا امروز با دست گل شیرینی اومدن خواستگاری خواهرشوهرم که گل شیرینی دید خوش حال شد خیال کرد اومدن خواستگاری اون منم کلا لال شده بودم جرعت نمیکردم چیزی بگم شوهرم داشت سوال های خوستگاری میپرسید یه دفع مادر پسر بهم گفت عروس گلم نمیری چای بیارید من که سکته زدم شوهرم عصبی شد به زن گفت درست صحبت کنید این زن من پسر هم پرو پرو به شوهرم گفت شما دارید الکی میگید من بچه هام صدا کردم که بیاد تادعوا نشد ببین قیاف پسر خنده دار بود دیگه تصور کنید قیافش چه جوری شده 😂😂😂 الان شوهرم بهم میگه حق نداری پاتو از خونه بیرون بزاری 😂😂😂 ساعت ۱امروز اومدن ۱نیم پر شدن بیرون 😂😂😂😂😂😂
خدایا از گناهانم بگذر همان طور که من از ارزو هایم گذشتم
به چیزهایی که بعداز دعا کردن به دست نیاوردی فکر نکن فکر کن چندین نعمت داری که خدا بدون دعا کردن بهت داده🌸🌸🌸همین الان این امضا رو خوندی بگو خدایییاااااا شکرت❤❤❤🙏🙏🙏
دیوانه و دِلبَسته ی اِقبالِ خودَت باش سَرگرمِ خودَت؛عاشِقِ احوالِ خودَت باش یک لَحظه نَخور حَسرَتِ آن را که نَداری راضی به هَمین چند قَلَمِ مالِ خودَت باش