اولش بگم ک در شرف طلاق هستم
همیشه خدا این شوهر لعنتیم عذابم میداد با این حال ک شاغل بودم اجازه خرج کردن نداشتم، امان از روزی ک قرار بود بریم مهمونی ، نه لباس درستی داشتم ن میتونستم بخرم نه جرئت داشتم کادو بخریم اخرم اشکم در میومد ، چقدر باید التماس میکردم بذاره برم مهمونی فامیلای خودم لعنت بهت مرد
امشب عروسی یکی از نزدیکان بود ، از ماه پیش کل فکرم برای امشب بود
کیف و مانتو و شومیز و شلوار و شال خریدم چند بار خیابون هارو گذشتم تا اونی میخاستم پیدا کردم و ست کردم ، با خیال راحت امسب اومدم هدیه هم کارت به کارت کردم بدون غر ، بدون منت، بدون اعصاب خوردی
وای وای از قبلا
نمیدونستم چطوری تحمل میکردم ، تا چند روز باید جواب پس میدادم فلانی اگه اخم کرده منظورش تو نبودی شاید چشمش چپه اصلا🥴🥴🥴
عکس هم الان میذارم لطفا منتشر شد خبر بدین ک پاک کنم