ما یازده سال ازدواج کردیم شوهرم همه ی رفتاراش بیسته درواقع مشکلی باهم نداریم فقط شوهرمن اصلا اهل مهمونی رفتن نیست
مهمون بیاد بی احترامی نمیکنه و فوق العاده دست و دلباز و پذیرایی میکنه خوش برخورده اما حوصله نداره تو جمع شلوغ دوسه ساعتی بشینه خسته میشه و قبلش هی میگه من نمیام کاش میشد نمیرفتیم…منم قبلا خیلیییی مهمونی رفتن رو دوست داشتم از بس شوهرم همراهی نکرد و من قبلش باید همه رو متقاعد میکردم و یه بهونه ای جور میکردم که نیست و سرکاره و فلان
منم خسته شدم واز مهمونی رفتن بیزار شدم
الان خواهرم عقد کرده و هر کدوم از افراد فامیل خواهرمو پاگشا میکنند ما رو هم دعوت میکنند شوهرمم مرتب میگه من نمیام
مامانمم به من میگه حق نداری بدون شوهرت بیای
بی ارزش میشی
تو این هفته دو بار دعوتی داشتیم شوهرمو با زور میبرم
اما بچه که نیست که هر سری با زور و اصرار بیارمش
اصلا اعصابمون داره داغون میشه و مهمونی بهم خوش نمیگذره همه اش استرس دارم
از طرفی مامانم فشار میاره بهم
اصلا نمیدونم چیکار کنم!! الان مامانم هفته ی دیگه خانواده دامادمون رو با خواهر هاش و پدرمادرش دعوت کرده تا حالا دوبار دیگه هم دعوت کرده بود رفتیم الان شوهرم میگه من دیگه نمیام
نمیدونم چیکار کنم دارم دیونه میشم تو این فشار روحی
شما باشید چیکار میکنید؟