بچه ها بعضیاتون میدونید صمیمی ترین دوستم که از دوران ابتدایی باهاش بودم عین غنچه پر پر شد و تو سن ۲۰ سالگی فوت کرد
۱۰ روز از مرگش میگذره
۱۰ روز من و بقیه بچه های دبیرستان عزادارش بودیم و پا به پای مادرش اشک ریختیم و با اینکه یه روستای دور افتاده تو سلماس دفنش کردن ما بچه های دبیرستان خودمونو به هر سختی و مشقتی بود از تهران رسوندیم سلماس
حالا که ۱۰ روز از مرگش گذشته همه ما بچه های دبیرستان تو تل گروه یه ۵۶ نفره زدیم که حتی ۱ ثانیه هم از حال هم بی خبر نمونیم دیگه چششمون ترسیده همدیگه رو سفت چسبیدیم
انگار نه انگار ما همونایی هستیم که بعد از اتمام دوران دبیرستان دیگه رابطه هامونو باهم کات کردیم ...انگار نه انگار با دانشگاه و رشتمون بهم فخر میفروختیم که رشته ی من می ارزه به کل دانشگاه فلانی...یا فلانی تو خوابشم نمیدید دانشگاهی که من قبول شدم قبول شه
انگار نه انگار تو خیابون همو میدیدیم راهمونو کج میکردیم یا سرمونو میکردیم تو گوشی که چشم تو چشم نشیم
خلاصه که تازه یادمون افتاده دوست پسرامون یا بچه های دانشگاه عمرا نمیتونن جای دوستای دوران دبیرستان رو پر کنن
کاش زودتر به این نتیجه میرسیدیم و وقتی جمعمون جمع بود این گروهو میزدیم نه حالا که گلمون زیر یه خروار خاک خوابیده😔😔😔