جاری من از اول می گفت من پسر دوست ندارم، حال من از پسر به هم می خوره، از دختراش روز دختر استوری می گذاشت با دخترخواهراش، بعد گله یم کرد که چرا مثلا خواهرشوهراش، روز دختر رو فقط به دخترای جاریم تبریک گفتن و به دختر خواهرهای ججاریم تبریک نگفتن، یه سری چرت و پرت این جوری.
الان دختراش ماشاله بزرگ هستن،یکیشون کلاس 11 یکیشون کلاس ششم، خودش هم 46 سال. تازه زایمان کرده پسر، تا هفت ماهگیش که جنسیت رو نمی گفت، الان هم نمی گذاره کسی بچه رو ببینه، به خصوص خواهراش خیلی کارای عجیبی می کنن، توی تاپیکای قبلی گفتم، جمعه که فهمیدم زایمان کرده یه باکس گل خریدم و کمپوت بردم بیمارستان و با انرژی تمامتر رفتم بچه را ببینم، خواهرش روی بچه رو اون وری کرد، بعد برای معاشرت و این که یه چیزی گفته باشم گفتم اسمش چیه، گفت اسمش بچه است، قرار نیست همه اسم رو بدونن که!
در حالی که برای دختراش این جوری نبود. من برای بزرگه نبودم، ولی برای دختر دومیش این جوری نبود.
ادم توی بعضی چیزا می مونه، من هم یک پسر دارم. ولی از اول هم یه بچه می خواستم چون توی توان خودم نمی بینم بیشتر از یک بچه. اگه دختر بود روی چشمم می گذاشتم الان هم که پسره روی چشمم جا داره.