2777
2789

سلام من دو بار انتقال دادم و هر دو بار منفی شد .

اما یه سری تجربه های مهم بدست آوردم که براتون مینویسم.

انتقال دفعه اولم : بدون هیچ تجربه ای روز دوم پریود رفتم برای شروع فرآیند انتقال. اونجا از بقیه ی خانمایی که اومده بودن برای انتقال شنیدم که از قبل باید رحممونو با یه سری مواد غذایی تقویت میکردیم اما من هیچ کاری نکرده بودم. برای من بعد از سنو، کلی قرص و آمپول تجویز کردن که من هر روز میزدم و هر دو روز یه بار میرفتم برای سنو. اینو هم بگم که دکترها و کارشناسان مرکز ناباروری در جواب سوال من که چه غذاهایی باید بخورم فقط میگفتن هرچی بخوری مهم نیست. خلاصه آندومترم همچنان نازک بود و فولیکول هام هم رشد نمیکردن و این روند آمپول زدن خیلی برام عذاب آور بود و طولانی شده بود پروژسترومم بالا نمیومد که برام آمپولشو زدن و بعد از دوهفته بلخره دکتر روز انتقالمو مشخص کرد. اما اندازه ی آندومتر من صبح روز انتقال تازه رسیده بود به هفت..

بعد از اینکه دو تا جنین بلاست انتقال دادم، متاسفانه عوامل مرکز ناباروری، اصلا نزاشتن که ما بخوابیم و گفتن همه باید بشینین. در حالیکه از کسانیکه قبلا انتقالشون مثبت شده بود شنیده بودم که بلافاصله بعد از انتقال دراز کشیده بودن حد اقل یک ساعت..

خلاصه مارو ترخیص کردن و من یواش یواش رفتم به سمت ماشین و توی ماشین خوابیدم و توی خونه هم تا پنج روز دراز کش بودم. اما روز سوم و چهارم با همسرم بحثم شد(سر یه موضوع پیش افتاده و کم اهمیت) اما این بحث و دعوا باعث شد جنینامون دفع بشن . دوای ما سر این بود که همسرم هم بیرون کار می‌کرد و هم به من رسیدگی می‌کرد و برام سوپ پای مرغ و لوبیا پلو و سایر چیزارو میپخت اما خیلی خسته میشد و انرژی کم می‌آورد و سر همین کلافگی هامون و دست تنها بودنمون روز سوم و چهارم دعوامون خیلی ناراحت کننده بود و من از ته دل گریه میکردم. همسرم روز پنجم به بعد مثل فرشته ها دور من میچرخید اما من امیدمو از دست داده بودم و در نهایت هم آزمایشم منفی شد. بعد از این ماجرا من یک هفته گریه میکردم و غصه میخوردم و همسرم هم قیافش شبیه آدمای ورشکسته شده بود از شدت غم...


بعد از این انتقال ناموفق من فهمیدم که اشتباهاتم اینها بوده : دعوا بعد از انتقال، پروژسترون پایین (که شاید اگر دکترم به جای شیاف برام آمپول نوشته بود بهتر بود)، آندومتر نازک که باعث میشه جنین نتونه لانه گزینی موفقی داشته باشه، انجام ندادن بعضی کارها که بعدا مفصل میگم چه کارهایی قبل از انتقال و ..


انتقال دفعه دومم: بعد از هفت ماه با کلی انتظار برای طبیعی باردار شدن تصمیم گرفتم باز دوتا دیگه از جنین هامو انتقال بدم. اما ایندفعه از یه هفته قبل از انتقال هر روز شکممو با روغن سیاهدانه خوب ماساژ میدادم. برای اینکه فولیکول‌هام خوب رشد کنن هر روز ژل رویال میخوردم. و برای اینکه آندومترم نازک نباشه لوبیا سبز آب پز میکردم و میخوردم. خلاص روز دوم پریودم رفتم برای سنو و بعد از سنو به کارشناس گفتم ایندفه به جای آمپولهای معمولی به من آمپول قلمی بدید که خودم تو خونه بزنم چون واقعا از رفتن به درمانگاه و یادآوری اون روزای سخت که میرفتم سینال اف میزدم حالم بد میشد. خلاصه قرص و آمپول قلمی رو گرفتم و رفتم خونه طبق دستور همه رو استفاده کردم و هر شب عسل و سیاهدانه میجویدم و قورت میدادم . صبح و شب یه کاسه لوبیا سبز آب‌پز شده نمک میزدم و میخوردم. ژل رویال و عسل برای صبحونه میخوردم. بادوم روزی هفت عدد و ... دومین سونو رو که رفتم در کمال ناباوری گفتن که آندومتر نرمال  فولیکول ۲۳ و ایشون باید بره آزمایش خون بده تا اگه پروژسترونشم اوکی بود وقت انتقال تعیین بشه. اما پروژسترون پایین بود و دکتر برام دوتا آمپول پروژسترون تجویز کرد که همون روز زدم و روز انتقالمو تعیین کردن. ایندفه قبل از انتقال از دکترم خواستم که اجازه بدن بلافاصله دراز بکشم که خدارو شکر قبول کردن. اما بعد از انتقال دیگه دکترم ندیدم که بهش بگم اگه میشه برام پروژسترون رو هم بصورت آمپول بده و بهم شیاف دادن. ایندفعه وقتی برگشتم خونه خیلی حس خوبی داشتم و از همون روز اول با بچه هام صحبت میکردم و همسرم هم خیلی خیلی باهام مهربون بود. تا اینکه روز سوم سر اینکه غذا روب گاز بود و سوخت و جزغاله شد دوباره دعوامون شد اون میگفت تو چرا بو رو فهمیدی هیچی نگفتی؟ من میگفتم من اصلا بو رو متوجه نشدم حالا اشکال نداره بخاطر بچه هامون بیا آروم باشیم . اما همسرم قهر کرد و رفت تو اتاق و من گفتم اما من نباید گرسنه بمونم و اونم گفت من دیگه خیلی خسته ام و خودت باید حواستو جمع میکردی . خلاصه دعوامون از دفعه ی پیش هم بیشتر شدت گرفت و من هر چی خواستم دعوارو جمع کنم و بگم اشکال نداره پیش میاد نشد که نشد... و باز از ته دل گریه کردم و همسرم هم هر چی معذرت خواهی می‌کرد من نمیتونستم خودمو آروم کنم و باورم نمیشد که دوباره روز سوم اینقدر حالم بد شده باشه. بعد از اون هم ناز کشیدن و معذرت خواهی تازه داشتم تو ذهنم به این فکر میکردم که آروم بشم و همدیگه رو ببوسیم که یه دفعه همسرم گفت ما اصلا بچه میخوایم چکار؟ ما اینقدر احمقو و بی عقلیم که دوباره دعوا کردیم اصلا کی از تو بچه خواست؟ برو هر کار دوست داری بکن ... و باز من یه چیزی گفتم اون گفت من گفتم اون گفت.. تا روز چهارم باز دعوامون کش دار شد و باز روز پنجم به بعد همسرم مثل پروانه دور من میچرخید اما این بار من مثل دفعه ی پیش نا امید نشدم و هر روز با بچه هام حرف میزدمو برنامه ریزی می‌کردم برای سیسمونی و زایمان و ... کلی رویا برای جشن تعیین جنسیت..

اما باز آزمایش من منفی شد و این دفعه من بیشتر غصه خوردم و شب و روزم اشک شد. 

امیدوارم تجربیات من به دردتون خورده باشه. مهمترین چیز در انتقال جنین اینه که حالتون خوب باشه و استرس نداشته باشید




ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.

قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.

تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.

لینک 100% رایگان تست DMB

من کامل خوندم.

واقعا آرامش برای هر مریضی و مشکلی یکی از پارامترهای مهم.

ان شالله دفعه سوم، هم خودتون و هم همسرتون ، آرامش بیشتری داشته باشین و به نتیجه برسین.

یه پیشنهاد، اون چند روز ، از مادری، خواهری، دوستی، کسی خواهش کن بیاد در کنارت باشه، تا شوهرت اینقدر بهش فشار نیاد.

منم به دلیل دیگه ای این دوره رو گذروندم، و دقیقا گاهی شوهرم کم میاورد و واقعا با حرفاش ناراحت میشدم

من کامل خوندم.واقعا آرامش برای هر مریضی و مشکلی یکی از پارامترهای مهم.ان شالله دفعه سوم، هم خودتون و ...

عزیزم ما به هیچ کس نگفتیم که داریم آی وی اف میکنیم. خواستیم مخفیانه انجام بدیم. اگه بگیم ممکنه خودمون اذیت بشیم از لحاظ روحی و بار روانیش بیشتره به نظرم

پس شما بیشتر از من اذیت شدید. واقعا متاسفم و آرزو میکنم به آرزوهاتون برسید.🙏🌹

دورت بگردم منم درکت‌میکنم‌ انتقال واین حرفا خیلی سخته روحی جسمی مادری

انشالا من وشما به ارزومون برسیم

دورت بگردم منم درکت‌میکنم‌ انتقال واین حرفا خیلی سخته روحی جسمی مادریانشالا من وشما به ارزومون برسیم


الهی آمین همینجا از ته دل دعا میکنم که هم من و هم شما مادر بشیم💜💜💜

عزیزم ما به هیچ کس نگفتیم که داریم آی وی اف میکنیم. خواستیم مخفیانه انجام بدیم. اگه بگیم ممکنه خودمو ...

جالبه، منم تجربه مخفی کردن دارم.

و راست میگی، خیلی بهتر، منم چون مخفی کرده بودم، تمام فشار به همسرم بود.

چه روحی، چه کارهای خونه.

من چون دوره ی طولانی تری بود، سعی کردم غذا از بیرون بگیریم.

تمیزی خونه رو بی خیال شدم

جالبه، منم تجربه مخفی کردن دارم.و راست میگی، خیلی بهتر، منم چون مخفی کرده بودم، تمام فشار به همسرم ب ...

و واقعا عجیبه که حتی خوش قلب ترین مردها هم توی این دوره کم میارن و نمیتونن خوب پرستاری کنن

و واقعا عجیبه که حتی خوش قلب ترین مردها هم توی این دوره کم میارن و نمیتونن خوب پرستاری کنن

ببین اگر مردا صبر و تحمل زنا رو داشتن، خدا میگفت بچه رو اونا باردار بشن و اون چند ماه نگهدارن.

من موقع درد زایمان به شوهرم تو راه بیمارستان گفتم، به خدا درد زایمان اگر یه مرد ، تحمل میکرد، میفت، دیگه بچه نیاریم اصلا

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792