حق داری عزیزم بچه داری سخته
من ابجیم دوتا بچه داره پیشش بودم دیدم چه سختیایی میکشه
خودمم هفت ساله مادر نشدم
امروز از بیکاری پتو انداختم چراغا رو خاموش کردم دراز کشیدم اینقدر اون لحظه دوست داشتم یه بچه عین دختر خواهرم برای خودم میداشتم که تو بغلم میبود اون موقع
لمسش میکردم میبوسیدم دست و پاهاشو بعد پتورو میکشیدم روی خودمو خودش
نمیدونی یه حسرت از ته دل کشیدم بعد ۸ سال
نمیدونم چرا گفتم بخت شاید باعث بشه از یه زاویه دیگه هم ببینی