ه سال میشه ازدواج کردم و تو این سه سال فقط ستا لباس گرفتم
و اینکه ما تو شهر بزرگتر زندگی میکنیم بقیه فامیلا اینا یه شهر کوچیک و زیاد چشم هم چشمی ینی خیلی زیاد
من که ازشون دورم و دیر به دیر میام
وقتی میام حس افسرگی و کمبود بهم دست میده لباسای خوشگل و گرون قیمت
شوهرم پول داره خیلیم داره ولی نمیده اگ اصرار کنم زیاد میده ولی از بس رو مخم راه میره حوصله ندارم
ن اینکه لباس چادر کفش نخاما وقتی به طرز پول میده ک بگیرم حالم بد میشه و حوصله ندارم چن وقتیم ی بار میایم اینجا اینا خیلی خفنن
لباسامون بلوچیه گرونه
مثلا یه لباس کلا با دوخت و همچی الانا دیگ ۳۰خوردی میشع
بد از مادرشوهرممم میترسم هرچی بخرم حرف میزنه بهم
الان ک عمل کردم کمتر ولی خب حرف میزنه
پنجشنبه جمعه عروسی دعوتیم جاریم عروسشون همه لباس چادر گرفتن منم دلم میخاد بگیرم ولی نمیدونم شوهرم پول بده یا
و عامل اصلی هم ک میترسم از مادرش چیزی نمیگیرم دلم میمونه ولی عادت کردم و میگم ولش من یجایی دیگم کسی منو نمیبینه
اینجا روزی یه لباس یه طلا