مو گناه است ولی روسریاش زیبا بود
دختری بود که انگشتریاش زیبا بود
قصه را مادرم آغاز از اینجا میکرد
قصهای تلخ که یادآوریاش زیبا بود
بچهها،دخترک قصهی ما خاطرخواه
آن قدر داشت چنان دلبریاش زیبا بود
که برایش پسرشاه گدایی میکرد
سیب سرخی که به چنگ آوریاش زیبا بود
عصر با ناز که در شهر قدم برمیداشت
طرح پیراهن نیلوفریاش زیبا بود
عشقش افتاد به جان پسر چوپانی
که در این قائله جنگ آوری اش زیبا بود
پسرک جان خودش را سر این راه گذاشت
و سخن های دم آخری اص زیبا بود
*کاش باور کند این بار که عاشق بودم*
اصلا این قصه به ناباوری اش زیبا بود
سالها میگذرد مادرمان روحش شاد
قصهی هرشب جن و پری اش زیبا بود
مادری که پسرانش همه چوپان شدهاند
پی آن گمشده که روسریاش زیبا بود...