پسر من با عشق زیاد رفت مهد خیلی علاقه داشت تا 5 روز پیش تو مهد گریه کرد زنگ زدن بیا پسرت گریه میکنه رفتم میگم دعوات کردن زدنت همش میگه نه اصلا حاضر نیست مهد بره به من میچسبه با باباش فرستادم حاضر نشد بره تو کلاس اونا هم هی میگن ما نمیدونیم چی شده چند شبه کابوس میبینه پا میشه داد میزنه چیکار کنم دارم دیونه میشم
باران نباش که خودت را با التماس به شیشه بکوبی،ابر باش تا همه منت باریدنت را بکشند...