من اینار دارم با گریه مینویسم فقط میخوام خالی شم من توی واقعیت هیچ کسو تاکید میکنم هیچ کسو ندارم باهاش دردو دل کنم تا سبک بشم
هرچی سعی میکنم گذشته یادم بره و از نو بسازم ولی بازم تک تک ادمای مهم زندگیم که اسمشون خانواده هست گند میزنن به همه چیز و گذشته مثل ویدیو چک هی تکرار میشه من دیگه نمیکشم از وقتی که هرچیزی یادمه در عذاب کااامل بودم زخم خورده کل خانواده بودم یه روز به یکی گفتم گفت شاید رفتارت بده گفتم وقتی به دنیا اومدم که لال بودم پاک بودم معصوم و بی گناه بودم ولی چرا من و نخواستن
وقتی ۹سالم بود یه بچه بودم که با یه شکلات هم قانع میشد چرا من و خواستن بکشن وقتی ۱۳سالم بود به زور شوهرم دادن گفتم نزنین باشه هرچی شما بگین پدرم که مرد من و انداختن بیرون از فرستادنم خونه مادر شوهر اونجا هم باهام همسرم به زور رابطه بر قرار کرد ۱۴سالگی باردار شدم برام عروسی نگرفتن ۱۵زایمان کردم ولم کردن با دخترم تو بیمارستان بمونیم چون پول ندن ترخیص شیم یکی از پرستار ها شدیدا دل رحم بود پولو داد من و آورد خونه و خیلی از اون به بعد توی اون سن بیشتر عذاب کشیدم دقیقا تا همین الان که همه چیز رو میخوام فراموش کنم ولی باز تکرار میشه