صبحم با یه تلفن ضدحال شروع شد.
بقیه روز خوب بود تاااا بعد از شام.
خوش بودیم.
داشتم با حالت لوس کردنِ خودم به شوهرم میگفتم فلان میوه نوبرونه رو بهت گفتم ولی باز نخریدی.🤤
گفت پول نداشتم😐
گفتم روزی که حقوق گرفتی بهت گفتم ولی باز نخریدی.😉
گفت نخریدم چون پول لازممون میشه🫠
یهو حالم بد شد،حس کردم با درخواستم خودمو کوچیک کردم.بخاطر شکم ناراحت نیستم.چون شکمو نیستم.نباشه هممهم نیست.
خودشم فهمیده از حرفش دلخور شدم ولی هی میپرسه چته؟چیزی شده؟
پی نوشت:
بعد از پرداخت قسط و کرایه، حدود ۵ تومن توی کارتش پول از حقوق باقی مونده بود و از اون مبلغ ۲۰۰ تومن واسه دل من خرج نکرد.
من نوبر اون میوه رو دوس دارم وگرنه تا آخر تابستون هست.
شکمو نیستم ولی نمیدونم چرا دلم شکست.
شاید چون بابام حتی وقتی دستش خالی بود یک دووووونه نوبرونه رو رد نمیکرد،حتی شده ۲۵۰ گرم،حتما میخرید.حتی شده با پول مسافرکشی.
بابام زندس خداروشکر ولی خب من دیگه ازش توقع خرید چیزی ندارم.
آخ چقد دلم برای بابا و مامانم و بچگیم تنگ شده.هرچند بچگی سختی داشتم ولی خب توش خوشی هم بود.
بخدا لوس نیستم.گاهی یه حرف کوچیک دل میشکنه💔