والا خودم
رفته بودیم عید دیدنی
ظرف آجیل جلوم بود
نمیدونم چرا یه دستمال کاغذی برداشتم بعد همه آجیل های مورد علاقمو دونه دونه جمع میکردم توی این میذاشتم
هیچکسم حواسش بهم نبود
لحظه ای میخواستیم بریم با ریلکسی تمام دستمال کاغذی رو به هم دادم که بذارم تو جیبم یهو صاحب خونه فهمیدن😁و انقدم آدمای گلی بودن که رفتن یه پلاستیک آوردن همه اجیلا رو ریختن توش و دادن دستم😁چون داشتیم سفر هم میرفتیم گفتن تو راه بخورین حالا مامانم صورتشو چنگ مینداخت ولی بابام غش غش میخندید
جالبه همونا رو خونه خودمونم داشتیم و خورده بودم😁ولی اونجا جذاب تر بودن برام
بعدم که مامانم پرسید چرا اینکارو کردی گفتم خب آخه فکر کردم چیزایی که دوست دارم و همه رو برای من آوردن باید همراه خودم بیارم 😁😁