من با پارتنرم که استادمه ۹ماهه دوستم خودش با اصرار زیاد باعث شد دوست بشیم اوایل دم به دقیقه بهم پیام و زنگ میزد وقتی متوجه شد منم دیگه دوسش دارم این ارتباط کمتر شد
بهم قبلنا فقط یه بار یا دوبار در طول روز پیام میداد صبح بخیر ایناروهم بعضی موقع ها نمیگفت بهمم نمیگفت که کجا میره خبر نمیداد ولی وقتی من پیام میدادم خدایی زود بهم جواب میداد با مهربونی حرف میزد باهام منم بخاطره همین چیزا موندم تو رابطه بهش محبت میکردم
اون روز باهاش یه قرار گذاشتم خیلی جدی با عصبانیت گفتم این ۹ماه رابطه به جایی نرسیده من میخوام جدا بشم یه رابطه شاگرد و استادی بینمون باشه منم به درسام برسم دیگه صبرم لبریز شده اونم قیافش بهم ریخته بود هی دستمو میگرفت باهام مهربون حرف میزد حتی گفتم شاگرد و استادی باشه رابطمون گفت اصلا گفت همونجوری که بخوای رفتار میکنم باهات نمیذارم دیگه اذیت بشی خلاصه از ماشین که پیاده شدم دوبار بهم زنگ زد دیگه پیاماش زیاد شد تو طول روز صبح بخیر ایناروهم مرتب میگفت حتی میگفت کجا میره کی برمیگرده کلا تغییر کرده بود اون روز من عصبانی شدم بهش گفتم بخدا به جون مامانم من به دانشگاه چیزی نمیگم اگه از ترس دانشگاه یا کسی تو کلاس داری اینجوری رفتار میکنی که ارومم کنی من چیزی نمیگم سر این حرفم خیلی عصبی شد گفت اصلا برو شنبه به همه بگو اگه چیزی گفتم تف کن تو صورتم همش میگفت چرا انقد منو بدبخت میدونی
همش استرس دارم که نکنه تو کلاس با یکی دیگست بخاطره همون اینجوری رفتارش تغییر کرده که من چیزی نگم؟
یا از دانشگاه ترس داشته باشه فقط برای ترسش اینجوری میکنه
از اینکه سر کلاسشم نرم واقعا ناراحت میشه حتی بهمم میگه که جات خالیه خیلی