سلام
من سومی رو به خواست خدا... باردار شدم.... دقیقا زمانهای ورشکستگی همسرم تو بورس بود......
نگم چه ملامت ها شنیدم و چه شب و روزهایی با غصه سپری کردم و بچمو که سیزده هفته شده بود نرفتم سقط.
دفعه ی دومی بود از زمان فهمیدن بارداری.... که شوهرم رسما خونه و منو ترک کرده بود... دقیق یادم نیست فکر کنم شب پنجم بود.... تو پیامها اینقدر ناراحتم کرد.... اونشب خونریزی افتادم.... دیگه گفتم خدا.... من تا الانش تحمل کردم... راضی نشدم بکشمش..... الان راضی به رضای تو هستم هرچه شد......
ولی خب خدا برام حفظش کرد... شکر خدا
باور میکنی؟ الان شده عزیز دل همونایی که سرزنشم میکردن.
همسرمم خیلی دوستش داره.. یکبار گفتم تو که میگفتی بندازش... شناسنامه نمیگیرم فلان..... برگشت با شرمندگی گفت... اشتباه کردم.