تو پمپ بنزین دستمال کاغذی میفروخت...تو گرما لباش خشک شده بود تقریبا۱۳ سالش بود.. منم صداش کردم گفتم دوتا بسته بده کارتخوان نداشت گفت پول نقد بده منم نداشتم بعد گفت ۳ تا ببر شمارتم بده عصری زنگ میزنم شماره کارت میدم پولشو بزن کارت درسته و فلان... منم گرفتم ازش گفتم باشه قبوله😬
بعد شوهرم بنزین ک زد دستمالارو پس داد گفت بده بهش یهو یادم میره یا اون لحظه موقعیتش نیس پولشو بزنم میمونه گردنمون دیگم شمارتو به کسی نده تو کوچه خیابون و دلسوزی نکن😐😐
خلاصه پسش دادیم... حالا هی زنگ میزنه طرف😐😐😐😐
به نظرتون چرا؟؟؟؟
اتفاق خاصی نیوفتاده ها ولی با زنگش هی استرس میگیرم چرا از یه بچه ۱۳ ساله باید بترسم؟😑😑😑😑