توی تاپیک های قبلیم هستش بچه ها که علی رغم اینکه همسرم قبول کرده بود تا اتمام درس من اصلا حرفی از بچه زده نشه یه مدت خیلی بیقراری میکرد که بچه میخواد و اینا
امروز کلی باهاش حرف زدم مستقیم نگفت ولی از حرفاش اینو برداشت کردم که انگار میخواد با بچه منو نگه داره
توی زندگی😐
الان که رفت سر کار فردا قراره باهم حرف بزنیم
توزوخدا بگین بهش چی بگم؟ چی بگم باور کنه زندگی بچه بازی نیست که یهو نخوامش
مثل یه بچه ترس از دست دادن داره به خاطر تجربیات بد قبلیش
انگار شده یه یچه ۵ ساله که میترسه من نخوان توی زندگیمون بمونم