سنگ رو قلبمه گریم میاد نمیتونم تنهاییو تحمل کنم اگ خونواده بیدرکم مجبورم نمیکردن
از خونه زدم بیرون خونمون کنار مدرسه پسرانس و دائم اذیتم همش سروصداس ولی تو تهرانم نه کار درس حسابی نه جاخاب درستی پیدا نمیشه ی دختر تنها و بی کسم که کل پولامو دارم میدم خابگا
فک کردم برگردم شهرمون ولی ن خاستگار دارم نع زندکی ای
چیکا کنم هشیاریمو از دس میدم گاهی یهو میبینی ۱۰ تا شیرینی میخودم تو ی روز از غم بدون اینکه بفهمم
دارم خل میشم ب شدت وابسته ادمام