چرا
ولی من اوایل خیلی برای زندگیم جنگیدم.اختلاف فرهنگی و زندگی نزدیک خانواده همسر و اختلاف.
از شهر خودم دور بودم و اینجا محدودیت زیادی داشتم،دیگه حال و حوصله ی اینو ندارم برای همسرم یه چیزی رو توضیح بدم یا سعی کنم تغییر بدم شرایط رو.
من دختر فعال و پر جنب و جوشی بودم که اینا بال و پر منو چیدن.وقتی حرف میزدم میگفتن بلبل زبونی نکن،حرف زدن با مردها که کلا قدغن بود.و اگر شاد و خوش بودم میزدن توی برجکم.
حالا به نظرم سکوت بهتر از جنگ اعصابه.بهتر از اینه که اونا به حال خوش من حسادت کنن و خرابش کنن.
وقتی برگردم شهر خودم برنامه های جدیدی دارم برای زندگیم