هفته اینده نامزدی پسرداییمه
داییم میخواست مادرشوهرمم دعوت کنه گفتم نه خونه ما که نیست لازم نیس دعوتش کنی مراسم خودمونیه
دیشب من با شوهرم صحبت میکردیم گفتم اره نامزدیشه ولی مادرت برا عقد دعوت هست شوهرم گفت مادرم همون شب نامزدی میخاد بیاد خونمون گفتم اگر خونمون هست خب میبریمش گفت نه دعوت نیست و فلان
زنگ زدم ب مامانم که بگم مادرشوهرم خونمونه به داییم بگه دعوتش کنه
مامانم گفت اونا که از اول میخواستن دعوت کنن خودت نذاشتی منم ناراحت بودم گفتم اره حالا این دست از سرم برنمیداره میخواد دوباره بیاد خونمون ( ماهی ده روز میاد خونمون و واااقعا دنبال شر میگرده و از همه چیز ایراد میگیره )
داشتم درد و دل میکردم گفتم کاش دست از سرم برمیداشت خسته شدم دیگه واینا
یهو مامانم گفت خب مقصر خودتی اگر خستهای پاشو یه فکری کن( منظورش اینه طلاق بگیر من پارسال قهر رفتم سر دخالت خواهرشوهرم و تصمیم ب جدایی داشتم ولی برگشتم از اون موقع سر هر چیزی میگن باید جدا میشدی)
گفتم واای مامان بسه باشه خداحافظ قطع کردیم
چند دقیقه بعد داداشم زنگ زده که تو بی،عقلی قرار بوده دعوت کنن خودت نذاشتی اخرش دعوا درست میکنی من نمیام واسطه بشم اعصاب همه رو خراب میکنی گفتم داداش مامان این حرف و زده من خداحافظی کردم مشکلی هم با شوهرم ندارم حالا توهم چته مگه چیشده قطع کرد
خیییلی حالم بد شد زنگ زدم مامانم که بگم چرا داداشم دخالت میکنه من با تو حرف زدم گفتم مامان من مشکلی با اینا ندارم مادرشوهرم دنبال شر میگرده منم داشتم درد و دل میکردم باهات میگه تو بداخلاقی بدی که مادرشوهرت اینجوریه باهاش راه بیا( خدا شاهده من همه جوره احترام میذارم ب مادرشوهرم یه کارایی میکنه اگه بخوام بنویسم چندصفحه میره جلو ولی خود مامانم میدونه داشت حرص منو درمیاورد)
گفتم مامان چرا ناحق حرف میزنی تلفن و قطع کردن وسط حرف من
نیم ساعت بعدش پیام داده که خیالت راحت شد با داداشت دعوام شد
منم جواب ندادم
اخه مقصر کیه
خیلی حالم بده ناراحتم