امروزمثل هرروز واسه رفتن سرکلاسم سوار مترو شدم،و مثل همیشه غلغله بود..منم ک کلا کم روهم،جا گیرم نمیاد،یا اگه گیرم بیاد سعی میکنم به افراد مسن یا کسی ک مشکل داره جامو بدم..
این در حالیه که خودم نمیتونم بایستم و کمردرد وحشتناکی بخاطر ضربه ای که بهم خورده تحمل میکنم..
همینطور که میگفتم امروز باز جای نشستن گیرم نیومد،دردمم جوری بود که از چهرم کاملا مشخص بود،اون قسمت مترو هم کاملا جوونا بودن و خب منم توقعی نداشتم،ولی در عین حال یه اقایی(که افغان بودن و خودشون یکم مسن بودن)جاشونو به من دادن و گفتن چند دقیقه هست دارم نگاتون میکنم و تحمل درد کشیدن ندارم،شما بفرمایید من مشکلی ندارم،و واقعا اون اقا بنظرم به فرشته اومد،و فکر نکنم چهرشون از یادم بره😍 بعد از اون مشکلی پیش اومد که باید یک قسمتی از شهر میرفتم که تا الان پامو نذاشته بودم،از یه اقایی خواستم ادرسو بپرسم که فهمیدن بلد نیستم و تا لحظه اخر حواسشون بهم بود وراهنماییم کردن، و حتی تا دم استگاه باهام اومدن وبعد یه راهنمایی کلی وقتی که مطمن شدم راهمو بلد شدم باز برگشتن که با مترو بعدی برن،نمیدونم چه کار خوبی کردم که امروز این دوتا مرد فرشته جلوم ظاهرشدن،ولی خیلی حس خوبیه که کنار این شلوغیا وبی تفاوتی ها ادمایی باشن ک تا این حد مهربون ومحترم ومتواضع باشن😍 امروز پر از حس خوب شدم،دلم خواست با شما هم به اشتراک بزارم این حسو