سلام دوستای عزیزم، دلم میخواد از بابام بنویسم که ابانماه تنهام گذاشت و رفت، دلم به شدت براش تنگ شده و هیچی حالمو خوب نمیکنه، برای همین اومدم اینجا بنویسم از دلتنگیم و ازیاداوری آخرین لحظه هایی که باهاش بودم
نمیخوام کسی یاد روزایی تو زندگیش بیفته که هنوز اتفاق نیفتاده فقط خواهش میکنم با لذت تمام ازین روزاتون استفاده کنین، از عید که میخواد بیاد، از اردیبهشت، خرداد تابستون و بهار در کنار پدراتون لذت ببرین بخدا خیلی خوشبختین همه
دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.
[QUOTE=52432280]Mari جان این روزا رو با استرس داشتن از دست نده از صمیم قلبم میگم خیلی خوشبختی و با شادی و غرور تمام ...[/QUبخدا میفهمم چی میگی.ولی دست خودم نیست.همش با ترس و گریه میگذره.هروقت با شوهرم بحثممیشه با گریه بهش میگم من و ببر پیش بابام.اگه بابام زبونم لال نباشه من تو زمان خوشی و دعوا و ناخوشی پیش کی برم؟؟من خیلی وابسته ام.تو هم خودتو ناراحت نکن .بابات دوس ندارا غصه بخوری.بخدا دوس داره شاد باشی
بابا یعنی قشنگترین کلمه دنیا که هیچ مترافی نمیتونی براش پیدا کنی...
Mari عزیزم من از دلتنگیم نوشتم ولی امیدوارم شما بیشتر قدر داشته هاتو بدونی و بی دلیل خودتو نگران نکنی منم مثل شما بودم دایم نگران از دست دادن بابا م بودم ولی ایکاش بجاش بیشتر باهاش حرف میزدم و بیشتر باهم میرفتیم بیرون، یه بار سه تایی با پسرم رفتیم سینما، میخندید میگفت آخرین فیلمی که تو سینما دیدم چهل سال پیش بود و خدا میدونه چقد الان که به اون روز فکر میکنم خوشحال میشم، تا میتونی خاطره خوب بساز کنار پدرت
بابام عاشق پسرم بود همیشه غروبا زنگ میزد نمیای اینجا دلم برای بچهها تنگ شده و منم بهانه خواب دختر ک ...
خیلی سخته عزیز درکت میکنم منم موقعی که پدربزرگم فوت شد خیلی ناراحت بودم ، همیشه صدام میکرد برم پیشش ولی زود به بهونه درس و فیلم مورد علاقم برمیگشتند خونمون ، الان خیلی وقتا دلم میگیره میگم کاش بیشتر باهاش بودم :((
کاور و سرویس آشپزخونه میدوزم . پیج اینستا و تلگرام و سروش و باسلام پیج دارم خوشحال میشم فالو کنید pary_hand_made