2777
2789
عنوان

بیاید بگم امروز چیشد از دست شوهرم

328 بازدید | 31 پست

ما امروز خیر سرم شوهرم گفت بریم باغ وحش بمن بود اصلا نمیرفتم گفتم باشه پا شدیم رفتیم گفت بعدشم بریم خونه داییم گفتم باشه لباس مرتب هم پوشیدم رفتیم اونجا بعد گفت از سوپر اب بخرم گفتم باشه گفت تو برو بگیر رفتم یه اب برداشتم درش باز بود چند بار این وری کردم دیدم میریزه یه اب دیگه برداشتم و رفتم به سوپری هم اطلاع بدم که ببخشید من برگردوندم خالی تر شد اون . به یکی از اونا که وسط سوپر بود گفتم بعد شوهرمم اومده بود تو . اقاهه نگاه به شوهرم کرد گفت چی میگه این با یه لحن خاصی گفت شوهرمم ناراحت شد گفت چی گفتی به این و  منم گفتم هیچی . شوهرمم سر من خالی کرد. ( خودمم رفتم به یکی دیگشون که  محترم بود گفتم گفت اشکال نداره .)تشکر. بعد حال خودمم بد شد دیگه میدونستم این بغض تا اخر باغ وحش باهامه و همین طور شد بیسکوییت هی میگفت بخور نمیتونستم اشتهام کور بود برا اینکه عصبانی نشه نفهمه الکی ادای خوردن درمیاوردم حتی ابم نخوردم فقط اصرار کرد به بستنی وسطای باغ وحش بودیم دیگه سعی کردم حالمو با فیل ها خوب کنم بخورم . داییش اینا هم نبودن اماده که بریم بعد  اومدیم دلش ساندویچ خواست لطف کرد گفت از بیرون بگیریم سفارش دادم بیارن خونه. تو راهم یه گل رز کوچیکی گرفت ( سعی کردم حالم رو با همون خوب کنم) که رسیدیم خونه با همون پیرهن و شلوار بیرون یهو  پرید بی خبر بره کولر که تو بالکن هست سرویس کنه ( خودش تو بالکن  زیر کولر خرت و پرت یکم برداشته گذاشته بر خلاف نظر من) بعد اب  کولرو باید خالی میکرد یهو میگفت اینو بیار اونو بیار یا بلند میگفت بیار دیگه سطل بردم زود پر میشد لگن بردم میگفت بیا نگه دار منم با چه وضعی با جوراب اون کف بودم سطل نگه داشتم باز خوبه یچیزی بود روش نگه دارم بعد می خواستم بهش بدم ببره خالی کنه سطل پر اب سنگین بود( منم دل درد گرفتم از امروز) بعدش این کارا  رو کردم😓بازم شکر برا همه چی. فقط دلم امروز چند بار اینجور شکست حالم بد شد . غذا هم اومد خورد منم یکم خوردم بعد پا شد سربع رفت بالکن گفت کف گولر گله باید دوباره اب بریزم تو سطل نگه دار . غذا رو هم نصفه گذاشته بودم دیگه دوباره نگه داشتم 😓خیلی بدو بدو کردم . وقتی سطل بار اول پر میشد منم بلند گفتم ژوود بیار که اونم بترسه چرا من همش هول کنم بدو بدو اینو بیار اونو بیار . بهشم گفتم که تو باید بترسی بلند گفتم که زود بیاری خب واقعا سطل داشت پر میشد . بعدم بی تدبیری بدون هماهنگی کار کرد باید یه سفره ای چیزی رو اون بند و بساطش مینداخت خیس اب نشه . سطل چند تا میاورد و ..... خلاصه که حالم بده بغض دارم هنوز امروز این طور گذشت . خداروشکر. 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

یا شماها خیلی دیگه زود دلتون میشکنه از همه چیز یا من دیگه خیلی سِر شدم

میدونی ادم میخونه چیز ساده ایه ولی تو اون سوپر شلوغ اون مرده اینجور گفت شوهرم به من اونجور گفت منم هول کردم خب دلم شکست سخته واقعا بعدم چون من زیاد کشیدم از این چیزا از دستش طاقتمم کم شده بازم شکر 

اولا که باید جواب اون مردک کر رو می‌دادی میگفتی گوش های کثیف تو تمیز کن بشنوی یا همسرت باید می‌گفت د ...

به ده نفر نه به یکی گفتم اونجور گفت منم گفتم هیچی رفتم به فروشنده دیگه گفتم که گفت اشمال نداره . تشکر 

فکر کنم من خیلی پوست کلفتم

منم 😥. خیلی چیزای دیگه هم بوده ولی ام اس گرفتم همون اول سر مهمونی رفتن اولین مهمونی که میگفتن ما هم میریم مهمونی و بازی دراورد و داد زد و در کماد و کوبید من نو عروس بیست ساله ترسیدم و دو بینیم شروع شد که شروع ام اس هست 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792