2703
2553
عنوان

داستان

965 بازدید | 40 پست

سلام دوستانِ خوبم.تقریبا اکثریت منو میشناسن😎شایدم نشناسن🤔😒😔من میخام تو چند روز آینده داستان زندگی مو واستون تعریف کنم.اگه خواستید بخونید تاپیکم بزارید علاقه مندیاتون. ⁦👩‍🔧⁩درضمن کاری هم نکنید که قطع دسترسی شم.تاپیک خودمه هرجوریم دلم بخواد تعریف میکنم،😌.هی نیایید ایراد بگیرید که پستات طولانیه.یا چرا قطره چکونی میگی کیبوردمم داغونه 😒🤐شاید اشتباه تایپی داشته باشم .درضمن زندگی من بقدری پیچیدس که گاهی وقتا خودمم باورم نمیشه پس اگر باورپذیر نبود براتون بدونید تنها نیستین.وصرفا به عنوان یه رمان 🙄🌇بهش نگاه کنید .هی نگید دروغه.این کاربریمم دومین کاربریمه من از سال۹۴اینجام.خیلی دوستون دارم.ممنون که هستید.

ادامه دارد....

من زنم.... در گلوی زمین گیر کرده ام قدری حرف می خواهم و کمی آزادی!!! دوباره سیب بچین حوا من خسته ام بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند‏‎‏‎‏‎‏

داستان برمیگرده به چند سال قبل که داشتم با آدمای منظومه فرق

من زنم.... در گلوی زمین گیر کرده ام قدری حرف می خواهم و کمی آزادی!!! دوباره سیب بچین حوا من خسته ام بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند‏‎‏‎‏‎‏

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود و حتی توی تعطیلی های عید هم هستن. 

بیا اینم لینکش ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

2456
من ميشناسمتا يادت كه نرفته😐😆

نه عزیزم.خخخ

من زنم.... در گلوی زمین گیر کرده ام قدری حرف می خواهم و کمی آزادی!!! دوباره سیب بچین حوا من خسته ام بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند‏‎‏‎‏‎‏

تو بچگی  خیلی تنها بودم.تک فرزند بودم.یه دوست داشتم کلا..سپیده...نوه ی همسایه بغلی مون بود خونشون دوربود وگهگاه میومد خونه مادربزرگش.وقتی میخواست بره کلی دلتنگ میشدم...تا دوم راهنمایی که تقریبا ۱۴ساله بودم.تابستون سال۹۴برای اولین بار بلوغ روتجربه کردم .دلم میخواست به پسرداییم نزدیک شم که اونم سواستفاده کردو نزدیک بود ازم سواستفاده کنه.منم که تا فهمیدم سریعا ازش متنفر شدم.روز اول سال تحصیلی دوم راهنمایی رسید سال تحصیلی ۸۵,۸۶,بازهم مثل همیشه تنها بودم و هیچ کس بغل دستم ننشست.فرداش باناامیدی رفتم سرکلاس که دیدم یه نفر جدید اومده و تنها نیمکتی که جاداشت نیمکت من بود یه دختر تپلو سفید به اسم رویا...روزها گذشت منورویا فوق‌العاده صمیمی شدیم برای اولین بار یه دوست پیداکردم.روزهای خوبی بود رویا شده بود بخشی اززندگیم تابستون بعدازکارنامه گرفتن قرار شد برای اولین بار درطول عمرم مسافرت بریم شیراز.یعنی زادگاهم.تواین چن سال کلا یبار عمم فقط اومد تهران خونمون اونم وقتی که کلاس پنجم بودم.رفتیم ۲۰روزهم موندیم وکیلی خوش گذشته اومدیم بعدازاومدن مدام توفکر نوه دایی بابام که اسمش بهادر بود میرفتم بعداز دوماه فهمیدم که عاشق شدم شبوروزم شد بهادر مدام بهش فکر میکردم.خیلی سخت بود

من زنم.... در گلوی زمین گیر کرده ام قدری حرف می خواهم و کمی آزادی!!! دوباره سیب بچین حوا من خسته ام بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند‏‎‏‎‏‎‏
2714

تنها خودمم شده بود گوشیمو فیلمهایی که بادوربین هندیکم ازبهادر داشتم.البته کلا چن ثانیه بود توفیلم.رویاهم تنها کسی که قابل اعتماد بودو ازجریانات خبرداشت.سال۸۷رسید و یکی از اقوام همسایمون ازمن خوشش اومد به اسم صادق.منم ازش خوشم نیومد . صادق یه پراید هاچبک داشت که پلاکشب۵۴بود.هروقت پرایدشو می‌دیدم میومدم توکوچه.تاببینیم همو بدون اینکه حرفی بزنیم باهم.منکه خسته شده بودم ازعشق نافرجام بهادر گفتم بزار یکی دیگه رو برای خودم پیداکنم.سال۸۷رفتیم تبریز عروسی پسر دوست خانوادگی مون برادر داماد دلباخته ی من شد وبهم پیشنهاد داد منم بهش گفتم بهادرو دوست دارم .حتی...

من زنم.... در گلوی زمین گیر کرده ام قدری حرف می خواهم و کمی آزادی!!! دوباره سیب بچین حوا من خسته ام بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند‏‎‏‎‏‎‏
تنها خودمم شده بود گوشیمو فیلمهایی که بادوربین هندیکم ازبهادر داشتم.البته کلا چن ثانیه بود توفیلم.رو ...

باید زیبا باشی

😍میخونمت

دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور  
باید زیبا باشی 😍میخونمت

ممنون عزیزم 😘

من زنم.... در گلوی زمین گیر کرده ام قدری حرف می خواهم و کمی آزادی!!! دوباره سیب بچین حوا من خسته ام بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند‏‎‏‎‏‎‏

آنقدر عاشق بهادربودم که موقع بیرون رفتن چادر میزاشتم وکلا به پسراتوجه نمی‌کردم.میگفتم عشقم مهمترین.به چشمانت بیاموز که هر کس ارزش دیدن ندارد.سال۸۶پدربزرگم فوت کرد بعداز اینکه ازشیرازباید.مامانم همش پیش مادربزرگم بودو من غرق درهندیکم.بالاخره مامانمم فهمید من بهادرودوست دارم.خلاصه فرزاد پسردوست خانوادگی بهم ابراز علاقه کرد و منم گفتم گرفتارعشق بهادران چیه عشقش کلی شعرگفتم فقط ازبهادر شماره ی خونشون دارم.هروقتم زنگ میزنم خاهرومادرش جواب میدم منم مجبورم قطع کنم بیابرادری کن برام وزنگ بزن خونشون وشماره گوشیشو بگیربرام.بهادرم گفته بود من تواین فازانیستم توکی هستی فرزادم بعدازچندبار تلاش ازمنو بهادر دست کشید

من زنم.... در گلوی زمین گیر کرده ام قدری حرف می خواهم و کمی آزادی!!! دوباره سیب بچین حوا من خسته ام بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند‏‎‏‎‏‎‏
استاتر زود تموم میشه گلم یا خیر ممنون !!

خیلی طولانیه دوستم چند روز طول میکشه

من زنم.... در گلوی زمین گیر کرده ام قدری حرف می خواهم و کمی آزادی!!! دوباره سیب بچین حوا من خسته ام بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند‏‎‏‎‏‎‏
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز