من و شوهرم خیلی بسختی ازدواج کردیم
همو عاشقونه دوست داشتیم واسه ازدواجمون تا دلتون بخواد خانوادش کوتاهی کردن و هییییچ رسم و رسومی بجا نیاوردن. از طرفی خانوادم همه چی سرجاش دادن جهیزیه کامل دادن الانم خونه بابام میشینم. شوهرم هرچی کار میکنه طلب میشه پول نمیدن باز بابام خرجی میده
سر همین مسایل خیلی با شوهرم دعوا میکنم هرچی تو دلمه میریزم بیرون . خیلی سرد شدیم همش میگه تو بداخلاقی. خیلی کاری بهم نداریم. بخدا اینا منو روانی کردن. اخرش با همه ی کم کاری های اونا من شدم آدم بده.☹
الانم بخاطر کاری رفته جایی اصلا نه زنگی چیزی. یادم میاد چقد باهم خوب بودیم