دوساعت تمام گریه کردم فقط تا الان و سرم داره می ترکه
دیشب پنج صبح خوابیدم داشتم میخوندم و امروز تا ده خواب بودم چون نمیکشیدم زودتر بیدار شم
همون تایمی زنگ زد من بیدار شدم و شروع کرد به داد و هوار
میدونید چقدر درد داره ادمو با پدرش تهدید کنن؟
از بس عذابم میده و میداد
الان یه شهر دیگه که خونه داریم هستم تا چندماه پیش دانشجوی آزاد اینجا بودم ولی مرخصی گرفتم برای کنکور بخونم چون بیزارم از رشتم
و داداشم گفت دیگه شانس اخرته قبول نشی میری همون شهر قبلی کنار بابا آزاد و همون رشته ای که ازش بیزاری همون آدمت میکنه
گناهم چیه یعنی پنج ساعت هم نمیتونم بخوابم ؟
خدا از پدرم نگذره که منو اینجور آواره کرد و منت برادر رو سرم گذاشت ، خدا ازش نگذره که نمیذاشت بچه بدبخت خودش درس بخونه اونوقت جونشو برای برادرزاده های تخم سگش میداد و هرکاری میکرد اونا قبول شن و به من ضربه بزنه منی که بچه خودش بودم
انقد تن و بدنم میلرزه از اون ساعت که خدا میدونه
حالم خیلی بده
تصورش منو دیوونه میکنه
دوباره هی فکر خودکشی زد به سرم که خودمو راحت کنم اگه قرار باشه اینطور سرم بیاد
ولی بازم ترسیدم لحظه آخر از اون دنیا
یعنی تموم میشه این کابوس واسم؟
خستم خیلی خسته
دوساعته بعد تماسش نتونستم چیزی بخونم و گریه کردم