نمیدونم چرا یهو اینجوری شدم شاید حمله پنیکه دوباره میخواد بیاد سراغم ولی خیلی میترسم خیلی زیاد
اگه نشه اگه بازم قبول نشم چی
قبلا کم کاری کردم ولی از سال جدید دارم صد خودمو میذارم تا به کنکور تیر برسم
تا بهمنم بزور خانوادم دانشجو بودم
دیگه حق کنکور دادن هم ندارم تا آخر عمرم خیلی میترسم حالا که جدی شروع کردم بعد سه چهار سال تهش نشه اونی که میخوام
نه دوستی نه هیچکس جز خانواده جریان کنکور دوبارمو نمیدونه و با هیچکس نمیتونم درد و دل کنم جز خدا
خانواده هم که تا چیزی میگم نمک رو زخمم میپاشن
بابام اصلا راضی به کنکورم نبود الان منتظره دوباره شکست بخورم تا بزنه تو سرم مثل تمام سالهای گذشته که عذابم داد و تاپیکام هست
منی که مدرسه تاپ بودم دانش آموز برتر شهر بودم روزی مردم که بابام بخاطر یه نمره پایین مجبورم کرد برم با کسایی که همه درساشونو افتادن همکلاس شم توی یه کلاس تابستونی بعد کنکور اولم ،و کارایی که باهام کرد و مثل یه حیوون باهام برخورد میکرد یه خواب راحت برام آرزو بود میگرن شدید داشتم نباید خوابم بهم میخورد ولی بابام شبی دو سه بار از قصد بیدارم میکرد و من هرروز سردرد بودم
بعد اون من دیگه هیچوقت آدم سابق نشدم افسرده شدم اضافه وزن گرفتم موهام سفید شد همه شون ریختن میگرن گرفتم حمله پانیک
الان دارم خودمو تیمار میکنم بعد چهار سال و توی ۲۱ سالگی ، و بالاخره دارم خوب میخونم شاید چون از پدرم جدا شدم
اما چندماه دیگه برمیگردم پیشش و اوضاعم اگه کنکورو خوب ندم باز همونه
ولی اگه بازم دارو قبول نشم چیکار کنم؟ من هیچ راه دیگه ای ندارم جز درس و فقط هم به همین رشته علاقه دارم نمیخوام حسرت بکشم بعدا و برم یچیز دیگه بخونم
گاهی بخاطر حالات روحیم جنون آنی بهم دست میده میگم تو که نمیشی بازم خودتو جای تابستون همین الان بکش راحت کن
میشه یکم حرف بزنید باهام آرومم کنید