رفته بودم توی سوپر مارکت یه آقا با یه پسر بچه ی کوچیک حدودا هفت ساله اومدن وبا صاحب اونجا صحبت میکردن از حرفاشون فهمیدم این بچه پدر و مادر نداره و معتاد هست وپیش همون آقا که باهاش بود زندگی میکنه...حالم خیلی خراب شد.وقتی رفتن بیرون افتادم دنبالشون یعنی چند ساعت همینطور دنبالشون بودم کنار سطل زباله ها ضایعات جمع میکردن و ...
تا رسیدم حومه ی شهر رفت تو یه خونه ی کوچولو ...خیلی فضا ترسناک بود همش ترس داشتم خفتم کنن ..کلا محله ی بی درو پیکری بود ...کنار پنجرهاشون یه سوراخهایی بود شوهرم قبلاً میگفت اینا از این سوراخا جنس میفروشن..یکم از پیرزنای کوچه پرس و جو کردم فهمیدم این بچه یه خواهر 14سالم داره که طفلی رو یه آدم داغون برده تو خونش نگه داشته .آدرس کوچه و مشخصات خونه رو حفظ کردم وقتی رسیدم خونه زنگ زدم اورژانس اجتماعی شهرمون ...ازم تشکر کردن وگفتن حتما پیگیری میکنن.اگه شوهرم بفهمه امروز تا کجا ها رفتم پوست از سرم میکنه.ولی اگه کمکی بشه به اون بچها واقعا دلم آروم میگیره