دو چیز واقعا منو کلافه کرده، یکی اینکه امیرحسن تو هممممه کار ما دخالت داره، همه کار. و دوم اینکه همه کارو به بازی میگیره.
اوایل خودم میگفتم بیاد تو کارها مشارکت کنه که مشغول بشه، ولی الان دارم سعی میکنم دیگه نذارم تو کارایی که بهش مربوط نیست وارد بشه.
مثلا میام برنج پاک کنم، میگه منم باید بیام. بعد برنج پاک کردن تبدیل میشه به برنج بازی کردن و همه زمین پر برنج میشه. بعد میگه حالا باید بشورم. کلی آب هدر میده، سرتا پاشو خیس میکنه، مواظب نباشم یه مقدار برنج میریزه تو سینک و ...
سیب زمینی رنده کنم میخواد با من رنده کنه. سبزی خورد کنم میخواد اونم انجام بده...
قطره نینی رو دارم میدم، میاد که الا و بلا من باید بدم 😐 امروز میگفت تو پوشکشو من باید کرم بزنم (که نذاشتم)، هرکس میخواد قرص بخوره میگه من باید بدم. بعد یه ربع ساعت قرص به دست فرار میکنه 😬
جارو بخوام بزنم از دستم میگیره بازی میکنه، گردگیری همینطور... بعد میگه پارچه گردگیری رو بشورم 😩
گاهی هم خیلی اصرار میکنه که غذارو روی گاز هم بزنه یا بیاد بالا ببینه تو قابلمهها چیه، که تا جای ممکن ازین کار فرار میکنم. یه بار دستش هم سوختهها، اصلا عبرت نمیگیره.
هر کدوم ازین کارهارو هم اگه خودم بکنم و بفهمه داد و فریاد راه میندازه که تو چرا کردی.
میبرمش دستشویی هم اون تو میخواد بازی کنه. یه بار اونجا داشت میفتاد، گفتم ههههه خوشش اومد. هی میخواد ادای افتادن دربیاره، من ادای ترسیدن در بیارم 😁😭
لباس میخواد بپوشه انتظار داره یه ربع لباس به دست دنبالش بدوم.
چی کار کنم از دستش؟