عزیزم درکت میکنم واقعا بیشتر مردا با کارگر گرفتن مخالفن خصوصا اگه از لحاظ مالی خیلی خوب هم نباشن ماهم خیلی خوب نیستیم مخصوصا بعد از خونه ای ک شریکی با خواهرش خریدن پس انداز نداریم خیلی... همش دنبال وامه ک بگیره پس انداز کنه عادت کرده ب پس انداز زیاد😐
خب منم ک خونوادم نزدیکم هستن خیلی نمیان پیشم دیگه مامانم بهم میگه اگه کاری داری بگو تا بیام ولی میدونم حال بیرون رفتن از خونه رو نداره بخاطر همین خیلی نمیگم بیاد مشکل شوهرمم همینه ک تا اونا هستن چرا تو نباید ب کارات برسی و وقت کم بیاری؟ 😕
حالا امروز دیگه صبرم لبریز شد بعد از چندروز ک فقط با پیام باهم حرف میزدیم رفتم باهاش دعوا کنم ک چ وضع زندگیه برای من درست کرده پشتش ب من بود داشت خوابش میبرد نشستم گفتم اینوری شو کارت دارم گفت من با تو حرفی ندارم دستشو با ضرب گرفتم سمت خودم چرخوندمش از استرس دستام شده بود عین یخ بعد چشم تو چشم ک شدیم خنده ش گرفت همیشه اینجوری نیستا قهرامون ک طولانی میشه انگار خودشم دست داره دیگه آشتی کنه زود خنده ش میگیره وگرنه اگه مثلا روز اول دوم دعوا برم پیشش واسه حرف زدن همش دادوبیداد میکنه😬دیگه گرفتم تو بغل منم ک زود خر بشو😐😕کلی تو بغلش گریه کردم و حرف زدم اونم طبق معمول هی میخندوندم و قربون صدقم میرفت و آشتی شدیم دیگه😌عصر هم میخاد ببرتمون خونه مامانش ابروهامو خودم دوباره ی کم با تیغ خط انداختم😣😣😕😕
بخدا شوهر منم همینجوره همش سرش تو گوشیه یا خوابه میوه و غذا و هله هوله هم مرتتتتب میخوره قضیه همون پنگوئنه ک فرنازجون فرستاد رو باید براشون بخونیم ولی شوهرای ما عوض بشو نیستن این مدلی بزرگ شدن پس بهتر اینه ک ماها صبرمونو زیاد و توقعاتمون رو ازین عجایب الخلقه ها کم کنیم باشد ک رستگار شویم😐😐😐