بابام خیلی مذهبیه و یه شهر دیگه کار میکنه
۱۵ روزه الان اومده شهر خودمون هروزز این برنامهایی که راجب زندگی پس از زندگی و چیزای مذهبی و مرگ و میر میزاره منم همیشه تو خونم حالم گرفته شده حقیقتا
همین دو دقیقه پیش به مامانم گفتم سرم درد گرفت انقد راجب مرگ و کوفت زهرمار شنیدم بابامم حرفمو شنید شروع کرد به اینکه تو خراب شدی مامانت نمیزاره من تورو معنوی کنم فلان کنم از راه به در رفتی
هرچی بدو بیراه بود گفت الان من نمیدونم مشکل از منه یا بابام ، دیگه نمیتونم تحملش کنم قبلا اینطوری نبود جدیداا خیلی رفته تو این حالتا همش میخاد نصیحتم کنه همش راجب اینکه گناه کنم اون دنیا فلانم میکنن عذاب میکشم حرف میزنه سرمو درد اورده