من
محبت بیش از حد و وابستگی شدید باعث شد من تاابد مستاجر بمونم و اززندگی عقب بیوفتم
دختر رو فرتی شوهر دادن و از سر باز کردن مادرم باعث شده به هیچ عنوان حتی به ازدواج دخترام فکر نکنم چه برسه تحمیل کنم
مادرم که الان الانش هم حسودیمو میکنه تا میخام با برادرم صحبت کنم حسودیش گل میکنه منو از چشم برادرم انداخته
سعی میکنم برای بچه های خودم اونطوری نباشم
کتک زدن و تنبیه که چه عرض کنم شکنجه های بیش از حد
فرق گذاشتن بین بچه ها
اینکه مدام میگن ناخواسته بود
اجازه نمیدم بچم احساس مسولیت بکنه نسبت به چیزی که وظیفه ی منه
ببخشید من ربطش و نفهمیدم. محبت چه ربطی به مستاجر موندن داشت
من کلی مشکلات دارم به خاطرشون که خب نمیدونستن و خودم ضعیف تر از اونم تا نرمال شم
واسه همین بچه نمیخوام بیارم
جنگ و‌دعوا کردنشون کتک زدن بچه هاتون دخالت تو دعواهاشون. همون عصبی و حساس و پر از زخم با اعتماد بنفس کم بارآوردن کلی آسیب دیدم تو‌زندگی
از اون تاپیک ب این تاپیک🤪خیلی چیییییزا خییییلی
مادر من بین من و خواهرم به شدت تفاوت می‌ذاره. از نظر محبت.
فرق گذاشتن بین بچه ها باعث شد بیشتر به فکر بچه هام باشم که دل یکی نشکنه
برای کوچکترین حرف و کوچکترین کار سرزنشم کردن نتیجش اینه که تو جامعه از حرف زدن یا اینکه یه کار بکنم اشتباه باشه و سرزنشم کنن میترسم و جالبش اینه که چون درونا نمیخوام اینطور باشم خودم خودمو سرزنش میکنم
