سلام من با خانواده شوهرم تو ی خونه ایم... یه ماه پیش مادرشوهر پدرشوهرم رفتن مسافرت شهری ک برادرشوهرم اینا هستن... من موندم و خواهرشوهرم ک مجرده😶شوهرم هم نبود و سر کاره شهر خودمون نیست.
من رفتم خونه مادرم ...خواهر شوهر بزرگم و بچه هاش اومدن پیش این کوچیکه. اینا زنگ زدن گفتن ما افتضااااااااااح سرما خوردیم نیای یوقت نی نی میگیره و شوهرمم ازون طرف زنگ زد گفت خوب حالا بمون دیگه. اونا خوب شن تو برو. و این موندن من یک هفته ای در کمال تعجب به طول انجامید. اخه قبلا هیچ وقت نمیذاشتن بمونم اونجا. و شوهرم هم همیشه میترسید شر شه غر میزد... منم خوشحال اتدر خوشحال به زندگیم ادامه میدادم .😂
وقتی اومدم با صحنه هایی روبرو شدم مشکوک ولی خب نه تا این حد. مثلا پرده ها عوض شده بود و وسایلای ی گوشه از خون من جمله پشتی و تشک مخمل گلدوزی شده ای ک ما رسم داریم به عروسها میدن و به منم داده بودن ولی من جا نداشتم گذاشته بودم تو اتاق اونا...
سقف رنگ خورده بود و چراغا همه تعویض...قبلا چلچراغ بود مدل عوض شده بود...😮
من فقط گفتم چرا تشک پشتی من پر تر شده...مادرشوهرم گفت خراب شده بود برات درستش کردم.(مادرشوهرم اینا از سفر برگشته بودن)
و من چیزی نگفتم دیگه...واقعا فک کردم برام پر ترش کرده. چون قبلا تو فکرش بود.خیلی پشم شیشش کم بود.