وقتی شعور گاومان خوشحال می زاید پشتش خرتقویم ها هر ساله می آید
وقتی که سگها در تبانی بره بفروشند وقتی پلنگان عقیم بیشه چون موشند
آنجا که محصول شرافت شعله بر جان است هر کس کند عاشق فروشی مرد میدان است
هرجا که دریا مرگ ماهی را نمی گرید مجنون بمیرد در غمش لیلا نمی گرید
شهری که از گلدسته اش تکبیر می بارند در قلب معصوم شقایق تیر می کارند
دیگر چه فرقی میکند دقمرگ و تنهایی ؟ بر شاعری از خاندان عشق و شیدایی
من در ته تالاب این آشوبها غرقم از بخت بد این گوشه ی جغرافیا، شرقم
من ناله های نیمه شب های بنان بودم در سوگ نی مثل غزل یک عمر فرسودم
نیما ...؟ نکن باور که از یادت نمیکاهند اهل زمین دیگر حلالیت نمیخواهند
من شعر نه ور هم بگویم مشتری دارد دلها سیاه و سایه ی خاکستری دارد
اینجا دل تارم فقط شور کویرش هست بر پود بی تابم بزن زخمه که دیرش هست
من اصل دردم فصل زردم نسل سرد سرد در شعر سرخ خویش گیجم مثل یک ولگرد
من نیمه ی پوسیده ی سیبم براین شاخه تکلیف خیر و شر خود را هم نمیدانم
با خودزنی تیزی کشیدم روی قلب خود در لاف خود خیام را حتی نمیخوانم
از آمدن روی زمین این سفره ی اندوه سوگند بر... اصلا تقدس کو ؟ پشیمانم