بابام بدهی داره. چندساله براش لباس عید نگرفتیم. من متاهلم. شوهرم مسافرته اومدم خونشون.
داشتیم سحری میخوردیم گفتم حداقل یه مانتو براش بخریم 700 من میدم. 700 هم شما بذارین. بابام اولش گفت باشه. بعدش آروم به من گفت بمونه پاییز می خریم.
رفتم از اتاق وسایل بردارم دیدم گریه میکنه. الانم صدای فیس فیسش میاد.
بمیرم براش یه دختر 20 ساله، مردم دور بچه هاشون میگردن اونوقت این سر یه مانتو چند ساعته داره گریه میکنه.
نمیدونم هیچ کاری از دستم برنمیاد