ببخشید زیاده سعی میکنم خلاصه بگم
امروز پنجشنبه آخر سال بود و خانواده همسر میخواستن برن بهشت زهرا
من گفتم برای اینکه راحت باشن من دیگه نرم باهاشون ( چون میخواستن سر خاک همسر سابق شوهرمم برن و خانواده همسر سابق شوهرم اصلا با من خوب نیستن و حرفای خیلی بدی چه پشت سرم چه جلوی روم بهم زدن و میزنن. من سعی میکنم کلا باهاشون خیلی روبه رو نشم ، مراسم ختم قرآنی ام که مادرشوهرم هرسال ماه رمضون می گیره چون اوناهم بودن نرفتم )
نزدیک ظهر پدرشوهرم زنگ زد و گفت حتما باید بیای و فرار راهش نیست هرچی ام گفتن نه تو جوابشونو بده نه شوهرت ، یک بار برای همیشه باید خودم تموم کنم این مشکلو میدونست افطاری خونشونم سر همین پیچوندم
خلاصه من به اصرار پدرشوهرم رفتم و خانواده خانومه هم من و همسرمو قشنگگگ شستن گذاشتن کنار منم ساکت
و پدرشوهرم اینجا دیگه بعد یکی دوسال جوابشونو داد گفت ما هیچی بهتون نمیگیم حرمت دختر مرحومتونو نگه میداریم ولی فلانی ام عروس ماست و از این حرفا...
حالا الان شوهرم با من بحث کرد میگه چرا بابامو قاطی کردی؟
منم عصبانی شدم بهش گفتم کاری که تو باید می کردی و بابات کرد منم ازش نخواستم خودش مرد بود نذاشت عروسش جلوی جمع کوچیک بشه کاش تو یکم مثل بابات بودی
و بله به همین سادگی دعوامون شد و الانم گذاشت رفت
باید چطکری باهاش برخورد کنم حرف بدی زدم بهش؟