مادر من دو سال ونیم بخاطر تومور مغزی رو تخت بود و همه توانایی هاشو از دست داده بود
من و خواهرم یک روز درمیون میرفتیم پیشش برای کارای خونه و آشپزی و نظافت
چون مامانم تپلی بود برادرم هم کارای شخصی شو انجام میدادن
تیر ماه فوت کرده
هنوزم قلبم میگره حتی الان که دارم تایپ میکنم
مامانم ۵۳ سالش بود که مریض شد خیلی خوشگل و سرحال بود ی موی سفید نداشت تو این سن حتی
ولی اینجوری مریض شد
حالا امشب پدرهمسرم عیدی بردن برای خواهرشوهرم
داشتم ب همسرم میگفتم چرا به عروس ها عیدی نمیدن اصلا برام مهم نیست بیشتر سوال بود چون این ۵ سال اصلا ب زبون نیوردم