نمی دونم چرا انقدر احساسی شدم از وقتی با دکترروانشناسم حرف زدم
این دومین تاپیکیه دربارش میزنم
هنوزم یاد جمله آخرش میفتم بغضم میگیره و ته قلبم یه خوشحالیه
فارغ از تمام حرفامون که امید به زندگی رو در من زنده کرد حرفای آخرش
وقتی که گفت پریا بود اسمت آره؟ گفتم بله
و گفت اسم دختر منم پریاست ، میخوام چندماه دیگه این یکی دخترم پریا که انگار پریای خودمه هم بیاد بهم زنگ بزنه بگه موفق شده و یه خانم دکتر داروساز شده چون لیاقتش رو داره گرچه شرایطش خیلی سخت بوده و هست و منم میدونم
باورم نمیشه همین یه جمله امشب منو از هرچی فکر خودکشی و ناامیدی بود دور کرد
خدا نگه داره اینجور آدم ها رو
شاید چون میدونه بابای خودم معتقده موفق نمیشم اون این حرف و امیدو از طرف بابام زد بهم و چقدر به شنیدنش نیاز داشتم:)
ولی خدا امیدوارم دستامو ول نکنه این چندماه تا برم بگم آقای دکتر دخترتون پریا قبول شد بالاخره
میشه دعام کنید یه صلوات بفرستید برای موفق شدن پریا که خواهر کوچیکه یا دختر خودتونه؟
پریا خیلی خسته شده :))) ۴ ساله که کنکور میده و تازه درست و حسابی برگشته به درس بعد پشت سر گذاشتن اونهمه سختی :)))تازه داره کمکم برمیگرده به دوران اوج خودش قبل کنکور:))