انگشتر بخت من رو دخترم انداخته بود تو اجاق گاز مامانم حتی بالشهارو هم ریخت توشونو بیرون گشت کیسه خرده نونها حتی مغازه اون مرد خرده نان جمع کن رو
دیگه تصمیم گرفته بود از خواهرها وبرادرهام وبابام هرکدوم یه پولی بزارن برن برام یه انگشتر عین اونو بخرن
یک سال بعد وقتی اسباب کشی کردیم خونه خودمون داشتم همون اجاق گازو میشستم وزیر لب عر میزدم که هی من میگم این احاق گاز کهنه رو نیار تو این خونه ....
یهو دیدم انگشترم یه جایی از کشو گاز جوری گیر کرده بود که حتی تو اون تکونهای اسباب کشی هم نیفتاده بود ...جیغ زدم انگشترم پیدا شد ....