روز خواستگاری پنجشنبه قبل بود ـ این آقا۳۷ سالشه بینی عملی و موهای جو گندمی که موهاشو واسه جلسه دوم رنگ کرده بود ـو من عاشق رنگ موهاشم
مطلقه هست و هیچ فرزندی نداره تحقیقات کردیم گفتن پسر خوبیه و دلیل جدای همسرش بوده و همسرش اصلا اهل زندگی نبوده ـ خیلی خانوادش خودشو ن بالا میگیرن از لحااظ پوشش یعنی آزاد بودن
وقتی اومدن من خوش آمد گفتم بهشون و آقا مثلا بد پسنده و همون جلسه اول منو پسند کرده بود
و هی ابجی هاش به من لبخند میزدن
از خجالتی آقا نگم بهتون
خلاصه مادر خواستگارم گفت بچه داری گفتم من یک بچه دارم پنج سالشه
و تو زندگی بد دیدم و از ازدواج واقعا میترسم
دخترمم ممکنه بیست یا سی روز پیشم باشه
دیدم مامان خواستگارم گفت بخودا من بچتو نگه میدارم گفتم مرسی ب زحمت نیس
بعد گفتم طرف مقابلم ک میخام باهاش زندگی کنم فردا دخترم میخاد نون نمک اون خونخ رو بخوده آیا آقا راۻی هست؟
گفتم دخترم از وجودمه من حساسم
وقتی این گفتم دیدم دو تا خواهر باهم هم پچ پچ کردن و خندیدن بهشون گفتم چی گفتین؟
گفتن هیچیـ
بعد ازشون پرسیدم چند سال زندگی کردین و فلان ولی آقا کم حرف بود و ابجی هاش جواب میدادن جاش
حاالا مامانم مادرخواستگارمو دیده گفتته دخترام گفتن دختره زبون داشته🌂
گفتم همون اول نباید خودتو بدبخت بگیری😬