از وقتی که فهمیدم همه به فکر منافع خودشونن تصمیم گرفتم یه آدم دیگه بشم
شوهرم که فقط موقع نیازش میاد سمتم ولی تو روزای دیگه فقط حکم عابر بانکو برام داره ، خانوادم هم فقط بخاطر اینکه شوهرم بهشون پول قرض میده میان سمتم وگرنه تو روزای دیگه یدونه زنگ هم نمیزنن ، دخترمم که مسلما چون بهم نیاز داره میاد سمتم دیگه وقتی بزرگ بشه اونم میره پی زندگی خودش ، از دار دنیا یدونه برادر دارم نه درس میخونه نه شاغله نه سرش شلوغه تمام وقتشو با دوستاش میگذرونه یادش نمیاد یه خواهر داره که وقتی بچه بود چسبیده بود بهش و وقتی از مامانم کتک میخورد من خودمو سپر بلاش میکردم که اون کتک نخوره
یاد گرفتم به خودم برسم از هیچکس انتظار نداشته باشم انگار هیچکسو تو این دنیا ندارم نه شوهر نه خانواده ، دخترمم انگار از پرورشگاه آوردم دارم دست تنها بزرگ میکنم
امروز یه چیزی رو فهمیدم خیلی وحشت کردم اونم این بود که اگه یه روز خدایی نکرده از شدت ناراحتی یه چیزیم بشه کی از من مواظبت میکنه؟ مامانم؟ بابام؟ داداشم؟ دخترم؟ یا شوهرم که چند بار به قول خودش به شوخی بهم گفت میخوام زن دوم بگیرم ، من اگه چیزیم بشه شک ندارم فرداش میره یه زن دیگه میگیره ، الان سر مارو گنده صحیح و سالم دارم زندگی میکنم این حرفو میزنه وای به اینکه فردا سکته ای چیزی کنم ، تمام چیزایی که به لطف من جمع کرده با زن دومش خرج میکنه و من زجرکش میشم
اصلأ انگار ذهنم پاکسازی شده دیگه خبری از آهنگ های غمگین نیست دیگه بغض ندارم دیگه فکر و خیال ندارم دیگه ازش انتظار ندارم منو ببره بیرون ، اینستا رو هم پاک کردم دخترم استوری خواهر شوهر های تازه به دوران رسیدمو که دم به دقیقه تو این کافه اون کافه این پارک اون پارک این رستوران اون رستوران بودن رو نبینه غصه نخوره
خدا سخت ترین ماموریت هاشو به قدرتمند ترین سربازاش میده شاید تو گذر زمان ورق برگشت و منم زندگیم زیر و رو شد ، الا بذکر الله تطمئن القلوب ✨