داستان نامزدیمو نوشتم بنظرتون نازدیمو ب هم بزنم یا نه

بعدش هی مامانش و ابجیش بهم گفتن ول کن ناراحت نباش و اینا منم گفتم بابا ناراحت نیستم و سعی کردم با خنده تمومش کنم،نامزدم دید خیلی ناراحتم ولی واکنش زیادی نشون نداد یه بار گفت بیخیال شو یه بار آروم زد ب پهلوم و اینا بعدش دیگه کلا بهم بی محلی کرد،یهو بهم پیام داد که اگه میخوای پاشو ببرمت خونتون ولی اگه میخوای بمونی اخمتو بزار کنار،منم چون مهمون بودم این حرف بهم برخورد گفتم میرم خونمون

نامزدمم هیچ اصراری ب موندنم نکرد حتی رفتم اتاق لباس عوض کنم دنبالم نیومد، مامانش اومد گفت حساس نباش و فلان ولی اصراری هم ب موندنم نکرد

الان بقیشو میزارم

(اینم بگم که میخواستن منو پیش زنا بخوابونن که با بیشترشون غریبه بودم و مامانش هیچ تلاشی نکرد که من و نامزدم و ببره خونشون حداقل خودشم بیاد یا خواهر کوچیکش بیاد ،میخواستن مارو جدا بخوابونن)

خلاصه من از اتاق اومدم بیرون و کل مهمونا گفتن فردام مراسمه حتما بیا و اینا ما خدافظی کردیم اومدیم نامزدم تو آسانسور هیچ حرفی باهام نزد ،تو ماشین هم کلا سکوت کرده بود ،بهش گفتم من فرداهم نمیام اول گفت چرا بعدش گفت نیا

بعد بهش گفتم از رفتارت تو جمع خوشم نیومد گفت نمیاد که نیاد چیکار کنم،بعد من شروع کردم ب گریه کردن که عین خیالش نبود و هیچ واکنشی نشون نداد بهش گفتم همینجا پیادم کن با اسنپ یا بابام میرم محکم داد زد و گفت ببند دهنتو ،رسیدیم خونه و من دم در نشستم تا گریم بند بیاد خانوادم نفهمن پیام داد بیا تو ماشین سرده من نرفتم بعد اومد زد رو شونم منم دستشو پس زدم اومدم تو خونه

یه پارت دیگش مونده الان میزارم

الان خانواده هامونم میدونن دعوا کردیم

بعدش از اون شب کلا دیگه هیچ سراغی ازم نگرفته حتی فرداشم ک دعوت بودیم زنگ زد ب مامانم گفت اگه میاید بیام دنبالتون(بدون این ک اسمی از من ببره)،راجع ب ناراحتی من هیچ حرفی نزد ،بعدشم مامانش زنگ زد گفت بیا خونمون منم نرفتم

آخه مامانم بهش گفت پسرت پیگیر دخترم نیست برا همون دخترم ناراحته نمیاد مامانش گفت باشه هرجور راحتی

کلا تو همه دعواها اینجوریه زیاد پیگیرم نمیشه اکثرا دوسه روز ازم بی خبر میمونه

الان نمیدونم چیکار کنم

دوباره امروز مامانش ب مامانم زنگ زده هفته بعد جشن دارن دعوتمون کرده ولی هیچ حرفی از من نمیزنن کاملا عادی دارن برخورد میکنن

الان بابام اینا میگن شوهرت یه مرد بی عرضه س ک اولا مانع اومدنت نشده دوما وقتی اومدی ،واسه فرداش خودش پیگیرت نشده و نیومده دنبالت که حداقل جلو خانوادش احترامت رو حفظ کنه و میگن اگه تا آخر هفته پیشقدم نشد صیغه رو باطل کنیم

عزیزم من اولین شب بود که خونشون مهمون بودم😐بعدشم ما رسم نداریم تازه عروس و بین کلی مهمون غریبه بخوابونیم که هیچکسو نمیشناسه بعدشم اولین بارشه ک اومده خونه شوهرش